گفته های یک شاهد عینی از جزییات کمین نیروهای لباس شخصی، گازاشک آور وشلیک گلوله در نزدیک میدان انقلاب
یک روزنامه نگار و شاهد عینی که امروز به تجمع کنندگان پیوسته بود با ارسال مطلبی برای کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران مشاهدات خود را از خشونت ماموران، استفاده ازگاز اشک آور، باتون برقی، شلیک گلوله و درنهایت اصابت ضربات باتون به بدنش درجریان تجمع روز ۲۵ بهمن شرح داده است. او توضیح می دهد که نیروهای پلیس وموتورسواران گاردویژه در کوچه های فرعی به کمین مردم می نشستند و بسیجی ها با لباس هایی که قابل تشخیص نبود به میان مردم آمدند وبه ضرب وشتم آنها پرداختند.
این روزنامه نگار به کمپین گفت:
ساعت سه و نیم بود که ماشینم را در یکی از خیا بان های یوسف اباد در کوچه ای پارک کردم و پیاده به طرف خیابان ولیعصر ( دو راهی یوسف اباد ) براه افتادم . به محض رسیدن بر سر دو راهی یوسف اباد ، دست راست خیابان به طرف خیابان فاطمی ۵ یا ۶ ون نیرو های ویژه پارک کرده بودند که در هرکدام از آنها ۷ یا ۸ نیرو ی مخصوص با کلاه خود و باطوم و سپر نشسته بودند گویا منتظر بودند . از کنارشان گذشتم به طرف خیابان فاطمی راهم را ادامه دادم و از خیابان فلسطین ( کاخ) به طرف جنوب سرازیر شدم در میدان فاطمی از نیرو های گارد ویژه و یا مامورین پلیس خبری نبود اما به محض اینکه وارد خیابان فلسطین شدم در دو مین کوچه ای که به خیابان ولیعصر راه دارد ۱۰ یا ۱۵ موتور سوار نیروی ویژه با همان هیبت کلاه خود و باطوم را دیدم که در آن کوچه کمین کرده بودند و این صحنه کمین کردن نیرو ها را تا رسیدن به خیابان انقلاب چندین بار در طول مسیر شاهد بودم که در کوچه پس کوچه ها و حتی در پارکینک شرکت های تجاری که در خیابان فلسطین هستند ، مخفی شده بودند تا با علامتی مثل مور و ملخ به صحنه وارد شوند.
وقتی به خیابان ولیعصر رسیدم ساعت از چهار نیم گذشته بود درست سر تقاطع خیابان انقلاب و فلسطین گروه کثیری از مردم را دیدم که از پیاده رو ها به طرف انقلاب می رفتند اما نیرو های گارد ویژه با بستن راه ، مردم را به طرف خیابان های فرعی می فرستادند ، از جمله مرا و تعدادی دیگر را که وقتی می خواستیم به طرف میدان انقلاب برویم ، دو مامور ویژه با اشاره دست ، ضلع جنوبی خیابان فلسطین را نشانمان دادند و وقتی چند تن از مردم به این تغیر مسیر اجباری اعتراض کردند با خشونت گفتند راه بسته است.
گفتند یا به جنوب خیابان فلسطین بروید و یا بطرف چهار راه ولیعصر و ما به ناچار گروهی به طرف جنوب خیابان فلسطین یعنی ،به طرف حیابان جمهوری رفتیم و گروهی هم به طرف چهار راه ولیعصراما سیل مردمی که پیاده از شرق خیابان انقلاب یعنی از سمت میدان امام حسین و میدان فردوسی به طرف میدان انقلاب می امدند انقدر زیاد بود که کنترل ان برای مامورین امکان پذیر نبود و دسته دسته از پیاده رو ها به طرف میدان انقلاب می رفتند من که به همراه گروهی به طرف جنوب خیابان فلسطین رفته بودیم در اولین فرعی با تغیر مسیر دادن به طرف خیابان ابوریحان رفتیم و از انجا با گریز از مامورینی که نمی گذاشتند به طرف خیابان انقلاب برگردیم، خودم را به جلوی درب دانشگاه تهران رساندم انبوه جمعیت انقدر زیاد بود که همه پیاده رو راسته کتاب فروشی ها از جمعیت موج میزد و امکان تردد نبود مگر گذشتن از وسط خیابان انقلاب ، از دور شعله آتش به چشم می خورد.
بعد ا متوجه شدم که مردم سطل زباله شهر داری را با وارونه کردن آتش زده بودند و انبوه موتور سوار نیرو های ویژه در یک صف که پشتشان به من بود با مردم کلاویز شده بودند و در اینجا بود که برای اولین بار صدای شعار دادن مردم را به وضوح شنیدم:
«خامنه ای حیا کن- مبارک و نگاه کن و یا مبارک، بن علی، نوبتِ سیدعلی»
چنان محو تماشای مردمی که بی محابا شعار سر میدادند شده بودم که متوجه حمله ناگهانی مامورینی که از پشت سرم از سمت چهار راه وصال به طرف میدان انقلاب یورش آورده بودند و مردم از ترس مورد اصابت قرار نگرفتن باطوم های مامورین به سوی میدان انقلاب می دویدند نشدم و با چند تنه زدن مردم در حال فرار نقش خیابان شدم و پشت بند افتادنم احساس سوزش عجیبی روی شانه سمت راستم شدم ، ابتدا کمان کردم تیر خورده ام ، اما گویی دستی از غیب مرا چون پر کاه از زمین بلند کرد و کشان کشان از زیر دست و پا های مردم وحشت زده نجات داد.
نمی دانم چه کسی بود چون بلا فاصله ، صد متر دور تر ، توده ای ابر مانند همه جا را در بر گرفت و چشمانم از سوزش گاز اشک آور بسته شد و امکان دیدن چهره ناجیم نبود فقط در یک لحظه دیدم جلو درب کتابفروشی جیحون هستم ، چند دختر که آنها هم از سوزش گاز اشک آور جیغ می کشیدند در کنارم بودند و یکی از انها بلند بلند به دوستانش که جیغ می کشیدند فریاد زد نترسید من از خونه یه شیشه سرکه با خودم اوردم ….. کور مال کورمال خودم را به خیابان دانشگاه رساندم صدای نفیر شلیک گلوله های گاز اشک آور و تیر های هوایی فضای خیابان انقلاب را مانند سال های انقلاب ۵۷ کرده بود. دستم را از زیر کاپشنم و پیراهنم به شانه ی سمت راستم که سوزش درد اوری داشت رساندم و در خیالم بود که با لمس سر شانه ام آثار خون بر دستم خواهد ماند اما وقتی دستم را از سر شانه ام برداشتم و از زیر پیراهنم بیرون کشیدم اثار از خون نبود تازه به خودم آمدم که سوزش سر شانه ام از ضربه مهلک باطوم برقی بود.
دختری که پنبه آغشته به سرکه را بدستم داده بود با مهر بانی گفت اقا شما حالتون خوب نیست بر گردید اما توجه ای نکردم و بدون تشکر از محبتی که برای رفع سوزش چشمانم کرده بود به طرف میدان انقلاب براه افتادم ، باورم نبود که مردمم با شهامتی که یک بار پیش از آن در سال ۵۷ شاهدش بودم باز هم فریاد …. را سر میدهند.