هفت روز هفت یادداشت: دغدغه علما برای برخورد با «مانکنهای متحرک» (ابراهیم نبوی)
مشاور قوه قضائیه در کمال شجاعت و شهامت و تیره روزی به ضرس قاطع وسط روز روشن، با لبخند تمام دندان و قامت افراشته برای دوهزارمین بار اعلام کرده که اعدام در مورد مواد مخدر هم بازدارنده نیست. حالا اینکه موجودی که اعلام می کند که اعدام هم بازدارنده نیست، به چه دلیل فرت و فرت آدم می کشد، نمی دانم. یا اصلا همین زندان. یکی سه میلیارد تومان می دزد، قاعدتا ده سال زندان باید برود، یکی که یک میلیارد دزدیده طبیعتا باید سه سال زندان برود، ولی اگر یکی صد هزار تومان دزدید و او را هفت سال زندان کردند، آن وقت آدم دهانش به گشادی تاریخ بازمی ماند که یعنی چی؟ حکم زندان که فحش نیست اگر از یکی ترسیدی به او بگویی «پدرسوخته» و اگر از کسی بدت آمد بگویی: «ای مادر فلان خواهر بهمان دزد قاتل نزولخوار و هزار تا بیب»
یکی متهم شده به اقدام علیه امنیت ملی کشور و تبلیغ علیه نظام و محکوم شده به سه ماه زندان، آن یکی هم محکوم شده به اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام و حکمش شده پانزده سال زندان. مثلا همین خانم نرگس محمدی که در تجدید نظر شانزده سال زندانش تایید شده و هرچه فکر کنی شانزده سال زندان به چه دلیل و با چه منطقی به او داده شده نمی شود فهمید. نرگس محمدی متهم شده به « اجتماع» و « تبانی» به قصد « ارتکاب جرم» « علیه امنیت ملی» یعنی یک عده دور هم جمع شدند تا با هم علیه امنیت ملی جرمی انجام دهند، یک جوری حرف می زنند انگار هفت نفر یواشکی دارند بمب درست می کنند که برج میلاد را منفجر کنند. در حالی که عملا شش نفر جمع شدند که یک نامه بنویسند که این ملت را اعدام نکنید. جرم دیگرش هم تشکیل گام به گام گروه لگام است. گروه لگام هم یک عده آدم تحصیلکرده و آرام و بی گناه است که می گویند اعدام نکنید. خودشان هم که کاری نمی کنند، فقط حرف می زنند. یعنی همه این جرم ها را دور هم جمع کنید می شود تبلیغ علیه نظام. چه تبلیغی؟ می گویند نظام جمهوری اسلامی دارد عده ای از افراد را اعدام می کند، همان افرادی که به قول قوه قضائیه اعدام شان بازدارنده نیست.
احمدی بای بای، احمدی بای بای
البته سالهاست که به این نتیجه رسیدم که وقتی خبری را از سیاست ایران می شنوم نباید تعجب کنم، مثلا اگر دو هفته دیگر بشنوم «بابک زنجانی» مسئول سازمان بازرسی کل کشور شده، حتما جلوی بیرون آمدن شاخم را خواهم گرفت و بقول بهرام نورایی خواهم گفت: «اینجا ایرانه… یه گربه هفت هزار ساله.» و یا اگر خبر آمد که سعید مرتضوی بخاطر عذرخواهی دستگیر شده و این عمل او توهین به نظام تلقی شده اصلا تعجب نمی کنم. یا حتی اگر خبردار بشوم که احمد خاتمی به اتهام شرکت در یک شوی مدلینگ دستگیر شده و معلوم شده با کیم کارداشیان پروژه جهانی مدلینگ داشتند، فکر می کنم ای سگ تو روحت کیم، یعنی تو اینقدر اصولگرا بودی با اون عقبه ای که به نظر می رسید داشته باشی؟
به همین دلیل است که وقتی احمدی نژاد بعد از هشت سال آبیاری به تمام اقصی نقاط تپه های اطراف پاستور، در حالی که هنوز پرونده میلیاردی عزیزان گلگون کفنش در قوه قضائیه توی خشک کن مانده و هنوز خشک نشده، تصمیم گرفت برای سومین بار کاندیدای ریاست جمهوری بشود، بالاخره دوگوله مقام معظم رهبری جیک ثانیه به حرکت درآمد و مقادیری از لایه خاکستری طرف فعال شد، البته از میزان واقعی این فعالیت اطلاعات کافی در دست نیست، ولی همانقدری بوده که به محمود گفته «نیا، بسه دیگه خسته ام کردی.» طرف هم که کلا در گل خلقتش مقادیر معتنابهی سریش موجود است، گیر سه پیچ داده که «اگه آقا من رو نمی خواد، پشت بلندگو بگه.» طرف هم که معمولا وقتی ف را می گوید کل عزیزان وفادارش فرحزاد را با خاک یکسان می کنند، یک کاره رفته پشت بلند گو و رسما اعلام کرده که «نیا نیا نیا نیا، این هم از بلندگو.»
البته از کل این اتفاقات نتیجه می گیریم که درست است «رسیده بود بلایی ولی بخیر گذشت» اما مثل اینکه این عزیزان همیشه در صندوق ول کن معامله مهندسی بازی انتخابات نیستند. یعنی چند بار طرف در جریان نزدیکی باید اساس نظام را جربدهد و هفت تا بچه ناقص الخلقه بگذارد توی بیت رهبری که یک «نه» بگوید و نه ماه به شکم نکشد؟ با توجه به همه این اتفاقات و وقایع عدیده و جدیده، از ماجرای موسیو محمود چند نتیجه می گیریم که توجه به آنها برای خیلی چیزها خوب است:
نتیجه اول: احمدی نژاد هنوز این قدر پررو هست که به دفعه سوم انتخابات فکر کند.
دو، خامنه ای هنوز این قدر شرمنده است که برای نهی کردن طرف هنوز باید از بلندگو استفاده کند.
سه، عزیزان راست افراطی هنوز اینقدر مزه مفت گلابهای هشت ساله توی دهان شان است که حالا حالا ها ول کن معامله نیستند. یعنی واقعا اینقدر؟
سازش با جهانیان
البته که همه یک اخلاق ندارند، بعضی ها دوست دارند روابط نرم و آرام داشته باشند و اینجوری حال می کنند، بعضی ها هم فتیش خشونت و حملات گروهی دارند و خوششان می آید ده تا آدم یک دفعه سرشان بریزد و چنان نقاط فوقانی و تحتانی شان را به هم متصل کند که از خشونت حاصله تا یک هفته در رضایت مطلق بسر ببرند. چه بسا که طرف شلاقی هم در دستش باشد و چهار تا فحش چارواداری هم به آنها بدهد، کلا حال شان بهتر می شود. طرف چنان درباره «سازش» حرف می زند انگار که حمله اتمی است. خب! عزیزان من! قربانتان گردم، کسی که نگفته کتک تان می زند، یا با چاقو چشم تان را در می آورد، فقط گفتند سازش کن. این که بد نیست.
یک وقت می بینی طرف جوان است و از بزن بزن خوشش می آید و بقول آن آقای محترم، زور توی بازویش گندیده و اگر دو تا کلانتری و چهار تا محله را به هم نریزد اصولا ارضاء نمی شود، خیلی هم عجیب نیست، بالاخره جوانی است و هزار خواسته نامعقول و کت و کلفت، ولی نه اینکه جوانی ات را در عصر یخبندان دوم زمین شناسی در ژوراسیک پارک گذرانده باشی و هنوز هم از بزن بزن و بکش بکش و عملیات موزون و مقفای این چنینی لذت ببری. این آیت الله حسین نوری همدانی که دارد دهه نود عمرش را می گذراند و بعید هم نیست تا حالا یکی دوبار کیلومتر صفر کرده باشد، گفته: « سازش با کل دنیا با منطق قرآن و آموزه های دینی سازش ندارد.» یعنی همین الآن است که حاج آقا سه تا جلیقه انفجاری ببندد به خودش و اول جوانی بپرد وسط جهانیان و با همان منطق قرآن و آموزه های دینی خودش را به شصت تکه مساوی تقسیم کند. یعنی اینها چه مصارف غذایی دارند که این همه بالابالا می پرند؟
توافق هفده دقیقه ای
یکی از خوبی های ما ایرانیان این است که نیاز زیادی به گفتگو و حرف زدن با همدیگر نداریم. یعنی در مقایسه با بقیه مردم دنیا، ما ایرانیان آدمهایی هستیم که خودمان همه چیز را می دانیم، بنابراین چه لزومی دارد چیزی را که می دانیم از دیگران بپرسیم یا بشنویم؟ مثلا همین که می گوئیم «از همون اول که دیدمش می دونستم چه مارمولکیه.» یعنی قبل از اینکه طرف دهانش را باز کند و یک کلمه حرف بزند، ما می دانیم چه نوع مارمولکی است. پس چرا باید بیخودی حرف بزنیم؟ این خارجی های بی شعوری که با هم حرف می زنند، حتی ده درصدشان هم پیدا نمی شوند که وقتی تازه یک دقیقه همدیگر را دیده اند، بفهمند طرف چه مارمولکی است. تازه! گیریم که همسر آدم با او حرف بزند، مگر غیر از این است که «یک روده راست توی شکمش نیست؟» یا حتی اگر قسم بخورد، مگر نه اینکه ما دم خروس را می بینیم، دیگر چه حاجتی است به قسم حضرت عباس؟ اصلا فرض کنیم طرف یک ساعت حرف بزند، مگر نه اینکه می گوییم «حرفات مفت، کفشات جفت.»
تازه! اینها مال وقتی بود که هنوز نه فیسبوکی در کار بود و نه تلگرامی وجود داشت. حالا هم که دیگر می توانیم حرف طرف را در فیسبوک بخوانیم، اگر دوست داشتیم لایکش می کنیم، اگر هم زیادی حرف مفت بزند، بلاکش می کنیم، برود هر غلطی می خواهد بکند. اگر مرا دوست دارد، آن دخترخاله کج دماغ و پسرخاله عوضی داهاتی اش را بلاک کند تا ما بفهمیم که واقعا دوست مان دارد. ما هم که از صبح تا شب داریم خبر دستشویی رفتن و عکس غذاخوردن و لباسی که می خواهیم بخریم و سفری که داریم می رویم را فرت اند فرت پابلیش می کنیم، می خواهد بفهمد من چه حالی دارم؟ برود استتوس ام را بخواند و اگر یک ذره از آن حرف هایی که می زد، درست باشد، همه را لایک کند. همین می شود که خانم شهیندخت مولاوردی، مشاور زنان و خانواده رئیس جمهور گفته: « متاسفانه با توسعه فضای مجازی میزان گفتگوهای خانوادگی در ایران به ۱۷ دقیقه در روز رسیده است.»
سالها پیش یک خانم رفته بود سراغ روانکاو در حالی که هنوز فیسبوک کشف نشده بود. گفت: «من با شوهرم هیچ حرفی برای گفتن نداریم.» روانکاو پرسید: «مثلا روزانه چند بار با هم حرف می زنید؟» زن گفت: «گاهی اوقات در روز یک کلمه هم حرف نمی زنیم.» پرسید: «در طول هفته چند بار حرف می زنید؟» زن گفت: «باور می کنید که خیلی هفته ها اصلا حرف نمی زنیم.» روانکاو که به این سوژه عادت داشت، پرسید: «مثلا در طول ماه چند ساعت با هم حرف می زنید؟» زن گفت: «باور می کنید که در این شش سالی که با هم ازدواج کردیم فقط سه بار حرف زدیم.» روانکاو پرسید: «بچه هم دارید؟» زن گفت: « بله، سه تا.»
یعنی گاهی اوقات حرف زدن بین زنها و شوهرها حتما باید به نتیجه ای برسد، ممکن است اصلا همان هفده دقیقه هم زیادی باشد، بیخودی نیست که این همه میزان زادوولد در کشور پائین آمده و گاهی اوقات اصلا زنها و شوهرها با هم یک کلمه هم حرف نمی زنند. هر چه باشد آدم که نمی تواند هی بچه دار شود و نداند این بچه چطوری بزرگ می شود. تازه اگر هفده دقیقه برای رسیدن به یک نتیجه کافی باشد. خیلی هم معلوم نیست چنین چیزی واقعیت داشته باشد.
گردشگری با اعمال شاقه
این علمای اعلام یک خصوصیت ویژه ای دارند که مثل خیلی دیگر از خصوصیات ویژه شان با خصوصیات ویژه آدمیزاد جور در نمی آید. مثلا طرف می گوید ما با موسیقی مخالف نیستیم، ولی موسیقی باید باعث اعتلای روح مومن بشود و او را متوجه خداوند کند و باعث شود انسان احساس کند در محضر خداست. خب عزیز من! بگو موسیقی گوش نکن به جایش نماز بخوان. این خصوصیاتی که شما برای موسیقی تعریف کردی، اینها خصوصیات نماز است. یا مثلا طرف می گوید تلویزیون باید اندیشه های الهی را ترویج بکند، باید جوری باشد که دل مومنین را متوجه گناه نکند و در آن نباید چهره های شیطانی باشند و باید مردم از آن بیاموزند. خب! عزیز دل من! بگو در تلویزیون را گل بگیرند، در عوض دروس حوزه علمیه را پخش مستقیم کنند.
آن یکی می گوید ما با شادی مخالف نیستیم، اما شادی باید انسان را به یاد ائمه اطهار بیاندازد و بهشت را به یاد مردم بیاورد و در هنگام شادی نباید مردم از یاد خداوند فاصله بگیرند و باید به طمانینه برسند( یک لغت هایی را هم به کار می برند که با هزار من چسب دو قلو و سه قلو به همه چیز می چسبد الا شادی.) خب! عزیز من! شما بگو من از شادی متنفرم و شما باید در شادی هم مثل عزاداری نوحه خوانی گوش کنید و فقط به جای گریه کردن، نیشخند بزنید.
شده حکایت آقای علم الهدی که گفته: «هیچ مخالفتی با گردشگری ندارم، اما توسعه گردشگری مشهد باید حول محور حرم رضوی باشد.» یعنی چی اون وقت؟ یعنی گردشگران از فرانسه و انگلیس و مصر و چین بیایند مشهد و حول محور حرم رضوی روزی سه بار حرم را زیارت کنند، بعد بروند عطر مشهدی بخرند، بعد خودشان را با طناب به حرم ببندند که نازایی یا معلولیت شان خوب بشود و آخرش هم عطر مشهدی و مهر و تسبیح بخرند و بعد برگردند پاریس بگویند رفتیم مشهد گردشگری کردیم؟ این که دیگر نمی شود گردشگری، می شود زیارت امام رضا. حالا فرض کن یکی خواست برود کوه سنگی یا مقبره فردوسی یا جاهای دیگر، حتما باید ضامن آهویش را بخواباند که رگبار رضوی به همه وجودش بسته شود و یحتمل در بازگشت از گردشگری یک کفن مدل گوچی و یک عطر مشهدی شانل هم بخرد. آره؟
سوغات غرب
طبیعی است که خیلی از آدمها وقتی به فرنگ می روند، با خودشان سوغاتی می آورند. یا وقتی هم که بقیه از فرنگ می آیند برای آدم سوغاتی می آورند. حالا ممکن است این سوغاتی ها یک چیزهایی باشد که در مملکت عزیز ایران وجود نداشته باشد، مثلا همین سینما. حجت الاسلام محمدعلی نکونام امام جمعه شهرکرد گفته: «کنسرت ها سوغات غرب است.» و احتمالا فقط همین یکی سوغات غرب است. اصلا انگار نه انگار این مانتوی فرانسوی یا روسری اروپایی که زنان مملکت به حکم قانون می گذارند هم سوغات غرب است، این کت و شلوار که همه می پوشند سوغات غرب است ، این تلویزیون آمریکایی که صبح تا شب برنامه پخش می کند، سوغات غرب است، این اتومبیل که همه سوار می شوند سوغات غرب است، این آسانسور که همه با آن بالا و پائین می روند سوغات غرب است، اصلا دستجات سینه زنی که از ایتالیا وارد شده و این علم و کتل که یادگار مسیحیت است، از عمه جان مقام معظم رهبری تولید شده، پدرآمرزیده همه اینها سوغات غرب است. برای چی تقلب می کنید؟
مانکن متحرک
یعنی اگر زنان مملکت ماشین لباسشویی متحرک باشند و صبح تا شب لباس بشویند، کسی مشکل ندارد، اگر اجاق گاز متحرک باشند و صبح تا شب غذا بپزند کسی مشکل ندارد، اگر رحم متجرک باشند و صبح تا شب بچه بزایند کسی مشکلی ندارد، اگر جاروبرقی متحرک باشند و صبح تا شب خانه تمیز کنند کسی با آنها مشکل ندارد، ولی فقط همین را مشکل دارند که امام جمعه ورامین گفته: «این چه ننگی است که دامن برخی از زنان ما را گرفته که خود را تبدیل به مانکن های متحرک کرده و در خیابان ها جولان می دهند و وظیفه چه کسی است که برخورد کند؟» جالب این است که طرف نمی فهمد این چه ننگی است. فکر نمی کند که وقتی کل محدوده حضور انسانی یک زن را در صورت و کف دستش خلاصه می کنی آن وقت می شود دویست مدل مانتو، دو هزار مدل روسری، شصت هزار رنگ رژلب و دو هزار نوع سایه چشم. چطوری است که همین زن ایرانی اگر پاریس هم برود بعد از دو ماه دیگر اینقدر آرایش اغراق شده نمی کند و فقط توی تهران یا عربستان سعودی چنین آرایشی را می شود دید. طرف به این فکر نمی کند وقتی که به زنی بگویی که حق ورزش کردن و حضور اجتماعی و حضور در فضای موسیقی و هزار جای دیگر نداشته باشد، همین مانکن متحرک می شود. از این گذشته، اصلا مانکن متحرک هم نباشد، مگر زنی که هزار نکته برجسته در درونش داشته باشد، مگر این علما توانایی دیدنش را دارند. طرف کلا همان چیزهایی را از زنان می بیند، که دستور داده پنهان شود، بعد دنبال همانها می گردد.