همسر علیرضا رجایی: میخواستند علیرضا یا در زندان بمیرد یا دچار مرگ تدریجی شود
لیلا لیاقت، همسر علیرضا رجایی، روزنامه نگار و از فعالان ملی مذهبی در مصاحبه با کمپین حقوق بشر در ایران گفت این روزنامهنگار در زندان اوین دچار بیماری سرطان سینوس شده اما به دلیل ممانعت مسوولان زندان اوین از اعزام این او به بیمارستان، بیماری گسترش یافته و منجر به تخلیه چشم و بخشی از فک او شده است.
خانم لیاقت به کمپین گفت که «در زندان امکان و اجازه هیچ معالجهای ندادهاند و هر بار فقط با یک آمپول یا قرص مسکن در بهداری اوین او را به بند ۳۵۰ برگرداندهاند در حالی که اگر اجازه اعزام به بیمارستان و انجام آزمایش وجود داشت و بیماری او تشخیص و تحت درمان قرار میگرفت امروز او بخشی از صورت و چشم خود را از دست نمیداد.»
علیرضا رجایی، روزنامهنگار، عضو هیات مدیره انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران، دبیر سیاسی روزنامههایی چون جامعه، طوس، نشاط و عصر آزادگان، مدیر انتشارات گام نو و فعال ملی مذهبی است که از چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ زندانی شد و چهارم آبان ماه سال ۹۴ از زندان آزاد شد.
آقای رجایی منتخب مردم تهران در انتخابات مجلس ششم است؛ نفر بیست و هفتم در لیست راه یافته به مجلس که آرای او را ابطال کرده و غلامعلی حدادعادل را به جای او به عنوان نماینده به مجلس فرستادند. او در سال ۸۱ هم به اتفاق جمعی از فعالان ملی مذهبی دستگیر و به سه سال زندان و پنج سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم شده بود.
علیرضا رجایی روز یکشنبه پنج شهریور ماه تحت یک جراحی سنگین چهارده ساعته قرار گرفت. لیلا لیاقت، همسر آقای رجایی در مصاحبه با کمپین گفت: «چشم راست علیرضا را تخلیه کردهاند، بخشی از فک فوقانی و استخوان صورتاش را هم تراشیدهاند. وقتی او را بازداشت کردند کاملا سالم بود و مشکلی نداشت اما حالا یک چشم و بخشی از صورتاش را از دست داده چون در زندان اجازه و امکان درمان ندادند، اجازه اعزام به بیمارستان ندادند. عکس های قبل از بازداشتاش را نگاه کنید بعد به عکس روز آزادیاش نگاه کنید که کاملا مشخص است زیر چشم راست و صورت اش ورم دارد.»
خانم لیاقت به کمپین گفت که همسرش از اسفند ۹۳ دچار دردهای شدید در ناحیه صورت بوده اما امکان درمان به او ندادهاند. او گفت: «۲۶ اسفند سال ۹۳ که پدر علیرضا فوت کرد به او اجازه مرخصی ندادند. بعد از آن بود که بچههای زندانی هم بند علیرضا به من گفتند او هر شب بدون استثنا از درد زیر حدقه چشم سمت راست و استخوان فک گله داشت و میرفت بهداری اوین اما دکتر بهداری اوین میگفت هیچ مشکلی نیست بیماری خاصی نداری. یک آمپول میزد یا یک مسکن میداد و تمام. یک شب یک دکتری که از بیمارستان بقیهالله به زندان اوین رفته بود و علیرضا را دیده بود سر دکتر بهداری اوین داد زده بود که این آمپولهایی که میزنی به درد نمیخورد باید حتما به خارج از بهداری و بیمارستان اعزام شود. اما دکتر بهداری اوین اجازه نمیدهد. مطمئنا او از طرف اطلاعات سپاه و بازجوی پرونده چنین ممانعتی میکرد نه از طرف خودش. هدف شان واقعا این بوده که علیرضا رجایی را از بین ببرند و من احساس میکنم میخواستند کاری کنند که علیرضا در زندان بمیرد یا مرگ تدریجی.»
حسین رونقی ملکی، فعال مدنی و هم بندی سابق علیرضا رجایی در زندان اوین در توییتر خود نوشت: «تو زندان بارها میگفت صورت و فکش درد میکنه میبردندش بهداری اوین و میگفتند دندونشه و با مسکن راهی بند میکردنش! یک پزشک گفته بود برای تشخیص باید بره بیرون از زندان! نذاشتند! مجوز ندادند و آخرش شد سرطان و چشمی که از دست رفت.»
لیلا لیاقت، همسر علیرضا رجایی به کمپین گفت: «همین طور در زندان بیماری پیش رفت تا چهارم آبان ۹۴ که دوران زندان علیرضا تمام شد و بیرون که آمد تازه متوجه شدیم که چه بلایی سرش آمده. آزمایش و امآرآی انجام داد گفتند سرطان سینوس دارد از قسمت زیر حدقه چشم. شش دوره شیمی درمانی انجام داد چهار دوره لیزرتراپی و رادیوتراپی انجام داد. فکر میکردیم تمام شده تا دی ماه ۹۵ امآرآی و سیتی اسکن جدید انجام داد و گفتند تمام منطقه فک و استخوان های طبقه بالای دهان و زیر کاسه حدقه چشم سمت راست دوباره سرطانی شده و دوباره شیمی درمانی و لیزرتراپی انجام داد تا اول مرداد تیم پزشکی با هم تصمیم گرفتند که باید جراحی کند. پنج شهریور وقتی صورت را باز میکنند میبینند تمام قسمت نه تنها استخوان فک بلکه تمام حدقه چشم و تمام زیر چشم سمت راست تا سینوسهای پیشانی همه سرطان گرفته. مجبور میشوند چشم را تخلیه کنند و صورت را بتراشند.”
غلامرضا رجایی، برادر علیرضا رجایی گفته است که «پنج مرتبه از سوی بهداری زندان اعزام به خارج از زندان برای اسکن و عکسبرداری تجویز شد که متاسفانه این اجازه داده نشد. تا آبانماه سال ٩۴ که وی از زندان آزاد شد، میشود گفت اقدام درمانی خاصی برای او صورت نگرفته بود که همان زمان اسکن انجام و متوجه شدیم که تومور بدخیم و بسیار وسیع است.»
لیلا لیاقت، همسر علیرضا رجایی به کمپین گفت: «از چهارم اردیبهشت سال ۹۰ که علیرضا زندان رفت دو ماه یعنی ۶۴ روز در سلول های انفرادی بند دو الف بود. بعد که وارد بند عمومی شد اجازه مرخصی نمیدادند تا یک سال و نیم بعد یعنی شهریور ۹۱ به مدت سه روز مرخصی دادند و ما متوجه شدیم که دندان درد شدید دارد. در این سه روز رفتیم دندانپزشکی اما دکتر گفت میتوانم روت کانال موقتی و دم دستی انجام دهم چون این کار امروز و فردا نیست و باید تحت درمان باشد. بعد از سه روز برگشت زندان و عملا امکان درمان نبود و بعد از یک سال و چهار ماه دیگر برای دومین بار و باز به مدت سه روز مرخصی دادند. بهمن ۹۳ هم سه روز باز مرخصی دادند که شد پنج روز به خاطر اینکه پدر علیرضا بیمارستان بود و جراحی سنگینی داشت و این پنج روز در بیمارستان در کنار پدرش بود و هیچ گونه وقتی برای پی گیری دندان یا سردرد و حدقه چشم سمت راست و فک بالا که درد می کرد نداشت. حالا همه اینها سرطانی شده و مجبور شده اند صورتاش را بتراشند استخوان فکاش را بتراشند و حدقه چشم سمت راستش را. همه اینها بوده یعنی سرطان داشته ولی هیچ فرصتی به او ندادند که درمان کند به خودش رسیدگی کند. او هم هیچ وقت هیج درخواستی از هیچ کس نکرده نه از بازجو، نه از پزشک، نه از نگهبان و نه از بالاسریها و زیر دستیها و هیچ کس دیگر. این هم که میرفته بهداری چون درد داشت میرفت آمپول یا قرص میدادند برمیگشت.»
همسر علیرضا رجایی و دو فرزند او به دلیل فشارهای بازجوهای سپاه مجبور به خروج از کشور شده و ساکن کشور فرانسه هستند. فشارهای بازجوهای سپاه بر او تا بدانجا پیش رفت که ابوالفضل قدیانی از درون زندان اوین در نامهای اعلام کرد: «اخیرا وقاحت و خباثت را بجایی رسانده که به همسر آقای دکتر رجایی گفته من ایشان را به زندان برازجان یا رجایی شهر تبعید میکنم و وقیحانه از وی خواسته از شوهرش طلاق بگیرد. اگر شما و سایر مسوولین ارشد نظام کمترین غیرتی داشتید این بازجویان کثیف با اقداماتی بسیار کمتر از این آنچنان مجازات و رسوا میشدند که دیگر این بیدینیها و اقدامات ضداخلاقی امکان بروز پیدا نمیکرد و نوامیس افراد به بازی گرفته نمیشد.»
خانم لیاقت همان زمان در مصاحبه با سایت روزآنلاین گفت: «از من میخواستند چیزهایی را که وجود ندارد درمورد همسرم بگویم، بروم مصاحبه کنم و بگویم جلسات مخفی داشتند. بچه هایی مثل علیرضا و دکتر پدرام و دکتر مدنی گاهی دور هم بودند، هیچ برنامه جنگ مسلحانه یا چیزهایی نبوده که چنین برخوردهایی کردند. اما به من میگفتند باید بیایی بگویی شنبه شبها در گام نو چه میگذرد چه کسانی میآیند چه کارها میکنند. من میگفتم من اصلا سیاسی نیستم، نمیدانم چی میگویید. خیلی اصرار داشتند به این. بعد میگفتند تو مذهبی تر از آقای رجایی هستی و ما در زندگیتان همه چیز را میدانیم. یا بعد میگفتند تو از طریق نشر گام نو با خیلیها در ارتباطی. میخواستند بین من و علیرضا اختلاف به وجود بیاورند یا من حرفی اضافه تر بزنم. روزی که آقای قدیانی چنین چیزی نوشته بود روزی بود که من و علیرضا در ملاقات کابینی، دعوای مان شد. چون من به علیرضا گفتم که آقای اوسط مدام به من زنگ میزند، مرا اذیت میکند و مدام میگوید علیرضا رجایی در زندان هی نامه مینویسد و بقیه را تحریک میکند و ما تبعیدش میکنیم برازجان و میتوانیم حکماش را تبدیل کنیم به ۱۴ سال. علیرضا خیلی عصبانی و ناراحت شد و گفت بیخود کرده به تو زنگ میزند. اینقدر ناراحت شد که من به او نگفتم که اوسط زنگ زده و گفته «خانم این لیاقت شما را ندارد، این مرتیکه را ول کن. به چیه این دلت خوش است تو جوانی از او کم سن و سال تری و برو برای خودت زندگی کن.» گفتم این حرفها چیست به من میزنید. گفت «تو جوانی حیفی و این حالا حالاها اینجا است و نمیگذاریم به این راحتی از زندان بیاید بیرون». من به علیرضا نگفتم. اما در جمع خانمهای خانوادههای زندانیان سیاسی گفته بودم که از طریق زندانیان دیگر به گوش علیرضا رسیده بود. حالش در زندان بد شده بود و آقای قدیانی در نامهای این را نوشت.»