حاکمیت از شنیده شدن صدای مطالبهگری دراویش در میان افکار عمومی هراس دارد؛ گفتگوی اختصاصی کمپین حقوق بشر با فائزه عبدیپور
بیراه نیست اگر بگوییم در طول سالهای گذشته، انواع ظلم و تبعیض به شدیدترین شکل ممکن بر دراویش گنابادی فعالان حقوق آنها اعمال شده است؛ از اعدام محمد ثلاث و مرگ بهنام محجوبی در زندان تا صدور احکام طولانیمدت حبس در یک روند ناعادلانه قضایی و شکنجه و بدرفتاری در زندان و اعمال فشار بر خانواده دراویش محبوس و دادخواه. آخرین نمونه از این نقض سیستماتیک علیه دراویش گنابادی، تحمیل فشارهای امنیتی بر کسری نوری، درویش گنابادی و روزنامهنگار و دانشجوی کارشناس ارشد حقوق بشر محبوس در زندان عادلآباد شیراز است که واکنش نهادهای بینالمللی حقوق بشری را نیز در پی داشت. فائزه عبدیپور، یکی از کسانیست که در سالهای گذشته همواره بخشی از صدای مطالبهگری و دادخواهی دراویش گنابادی بوده است. فائزه عبدیپور که در سال ۱۳۹۵ با مرام درویشی آشنا و «درویش» شد، به همراه همسرش، محمد شریفیمقدم، و کسری نوری از جمله دراویشی بودند که صدای مطالبهگری و دادخواهی دراویش را در محیط دانشگاه و همعرض با فعالیتهای دانشجویی و صنفی پیش بردند و میتوان گفت که فعالیتهای آنها بهخصوص در سالهای میانی دهه ۹۰ خورشیدی، نقطه مهمی در پیوند فعالیتهای حقوق دراویش و فعالیتهای صنفی و دانشجویی بود که باعث شد بخش زیادی از افکار عمومی نسبت به ظلم سیستماتیک علیه دراویش حساس شوند و بخش وسیعتری از جامعه با مساله تبعیض علیه دراویش آشنا شوند. به زعم خانم عبدیپور، حاکمیت از اینکه مطالبه دراویش از یک فضای درونی خودشان بیرون بیاید، هراس دارد و میخواهد هرطور که هست این مطالبهگری بسط و تعمیم پیدا نکند. موضوعی که با توجه به آن میتوان دلیل فشارها و سختگیریهای مضاعف بر دراویش زندانی چون محمد شریفی مقدم و کسری نوری را که به جز فعالیتهایشان در دفاع از حقوق دراویش، پیوندی محکم با دیگر شکلهای فعالیت صنفی و حقوق بشری داشتند، تحلیل کرد. فائزه عبدی پور پس از سرکوب اعتراضات دراویش در زمستان ۹۶ شهادتنامهای نوشت و به جزئیات روایت سرکوب و اعمال ظلم علیه دراویش در زندان اشاره کرده بود. به اعتقاد فائزه عبدیپور، روایتگری و اطلاعرسانی درباره ظلم و سرکوب، نه تنها تاثیری مستقیم بر رفتار مقامات زندان با محبوسان دارد، بلکه ضرورتی مهم برای ثبت در تاریخ و تقویت مسیر دادخواهی است. با فائزه عبدیپور درباره اهمیت روایتگری و گوشه و کنارهای تبعیض اعمال شده بر دراویش به گفتگو نشستیم. این گفتگو در ماههای گذشته انجام شده است؛ در دورانی که دراویش محبوس در زندان تهران بزرگ، یعنی محمد شریفی مقدم، مصطفی عبدی و عباس دهقان به دلیل اعتراض و بحث با یکی از مقامات زندان از ملاقات محروم شده بودند.
خانم عبدیپور، مایلم در ابتدای بحث از تجربه خودتان در جریان فعالیتهای حقوق دراویش و شکل ورود شما به این حیطه بپرسم.
من در دوران دانشجویی در دانشگاه علامه، فعالیت صنفی و دانشجویی داشتم و به واسطه همین فعالیتها با بسیاری از دانشجویان دیگر در دانشگاههای مختلف ایران در تماس بودیم. بعد از مدتی و در سال ۱۳۹۵ با دراویش گنابادی آشنا شدم و از آنجا که دیدگاههای آنان برایم جالب بود وارد این مسلک شدم و به تعبیری «درویش» شدم. یک ماه پیش از آن، در دانشگاه علامه تریبون آزادی برپا شده بود که دانشجویان در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶، به بیان نظرات و دیدگاههای خود میپرداختند. من هم بیآنکه بدانم برگزارکننده این تریبون آزاد «بسیج دانشگاه» است، فرصتی گرفتم و در آن برنامه دقایقی درباره ظلم و ستم اعمال شده بر دراویش در دهههای گذشته و در آستانه چهل سالگی انقلاب اسلامی صحبت کردم. از همان موقع بود که نزدیکی من با فعالیتهای دراویش بیشتر شد و با کسانی آشنا شدم که در وبسایت مجذوبان نور فعالیت داشتند. از آن زمان به بعد سعی میکردیم در هرجایی که باید، از دراویش در مقابل ظلم و ستمی که به هرشکل بر دراویش اعمال میشد موضعگیری کنیم و واکنش داشته باشیم. مثلا در همان دوران، دو نفر از دراویش که در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل میکردند، صرفا به دلیل امتناع از امضای یک فرم (مربوط به مسائل عقیدتی) در آستانه محرومیت از تحصیل و اخراج از دانشگاه قرار گرفتند که ما در آن زمان کمپین دفاع از این دراویش را به راه انداختیم و نسبت به این برخوردها اعتراض جدی کردیم. تا پیش از شروع اعتراضات دراویش در سال ۹۶ من در کنار فعالیتهای دانشجویی در فعالیتهای دراویش نیز حضور داشتم. در بحبوحه اعتراضات سال ۹۶ یعنی دقیقا روز نهم دیماه من به همراه کسری نوری و محمد شریفی مقدم و رضا درویشی برای عیادت آقای حمیدرضا مرادی سروستانی که از مدیران وبسایت مجذوبان نور و از دوستان ما هستند، به بیمارستان دی (در تهران) رفتیم که در آنجا ماموران امنیتی برای دستگیری همسرم (محمد شریفی مقدم) به بیمارستان هجوم آوردند و پس از مقاومت ما، با ضرب و شتم بسیار همه ما را دستگیر کردند. هجوم ماموران به بیمارستان همراه با شلیک تیرهوایی بود و جو بسیار امنیتی و پلیسی به راه انداختند. بعد از دستگیری، ما را با چشمبند و دستبند به بازداشتگاه اطلاعات در خیابان ظفر بردند. ما را تا صبح آن جا نگه داشتند. محمد و کسری و محمدرضا را با پای برهنه بدون کت یا لباس گرم و با یک تیشرت در سرمای دی ماه در حیاط نگه داشتند و مدام ما را تهدید به ضرب و شتم فیزیکی میکردند. قصد داشتند که از ما چهارنفر اعتراف اجباری بگیرند که البته با مقاومت ما همراه شد و بعد از آن همه ما را به زندان اوین منتقل کردند. در آنجا در سلولهای انفرادی بودیم و مسیر بازجوییها هم از همان زمان شروع شد. در واقع من در دو موضوع بازجویی شدم؛ یک بخش حول محور دراویش و فعالیتهای مربوط که فرد بازجو از اداره «فرق و ادیان وزارت اطلاعات» آمده بود و یک بخش دیگر بازجویی هم مربوط به فعالیتهای دانشجویی من بود. در آن بخش مربوط به اداره فرق و ادیان وزارت اطلاعات، همه سوالات حول محور دراویش بود و بازجو به هر شکل ممکن میخواست فعالیتهای دراویش را منتسب به کشورهای خارجی کند و مدام ادعاهایی مثل رابطه دراویش با نیروهای سیاسی خارج از کشور را تکرار میکردند. ما به مدت ده روز در همین وضعیت بودیم یعنی سلول انفرادی و جلسات بازجویی.
از روز دستگیری ما تعداد زیادی از دراویش در اعتراض به دستگیری ما آمده بودند جلوی در زندان اوین و تحصن کرده بودند. در این مدت رفته رفته بر تعداد دراویشی که روبروی اوین دست به تحصن زده بودند بیشتر شد و روز ۱۹ دیماه ماموران به ما اعلام کردند که فرم آزادی را امضا کنید و بیآنکه هیچ مدرکی هویتی و یا سندی از ما بگیرند از زندان آزاد شدیم. این اتفاق برای حاکمیت و دستگاه امنیتی اصلا قابل پذیرش نبود. اینکه بعد از ۱۰ روز مجبور به آزاد کردن ما شدند، در حالی که بازجوها مدام به من میگفتند ما ۷ سال برایت حکم میگیریم و این شکل تهدیدها. به نوعی بیسابقه بود که حاکمیت به دلیل تحصن گسترده و حمایت پیوسته همراهان محبوسان، مجبور شود که زندانیان سیاسی و عقیدتی را به سرعت آزاد کند. در واقع همبستگی دراویش، مقامات را ناچار کرده بود که تن به رفتاری بدهند که اصلا خوشایندشان نبود و از آن موقع به بعد بود که حکومت در صدد آن برآمد که به هرشکل ممکن در این همبستگی و اتحاد خلل ایجاد کنند و ابعاد فشارهای امنیتی بر دراویش را بیشتر کرد. در همین راستا بود که حاکمیت تمرکز خود را معطوف به خط قرمز جامعه دراویش کرد. یعنی تشدید فشار بر قطب دراویش، استاد نورعلی تابنده. روشی که میدانست به وسیله آن میتواند خیل عظیمی از دراویش را سرکوب و زندانی و به اصطلاح قلع و قمع کند. ماجرا از آنجا شروع شد که تعدادی زیادی از نیروهای امنیتی سپاه با موتورهایشان شروع به گشت زدن و چرخیدن در خیابان گلستان هفتم و حوالی خانه آقای نورعلی تابنده کردند. بهانه آنها هم این بود که میگفتند ما مجوز داریم که در این خیابان ایست بازرسی بگذاریم. در واقع قصد نیروهای امنیتی این بود که مانع رفتوآمدها به خانه آقای تابنده شوند. وقتی این موضوع به گوش بقیه دروایش در تهران و بعدتر دیگر شهرهای ایران هم رسید، تعداد زیادی از دراویش به سمت خیابان گلستان هفتم آمدند و در آنجا مستقر شدند. به این شکل که تعدادی از دراویش در اتوموبیلهایشان مدام آنجا بودند تا اگر نیروهای امنیتی سپاه خواستند ایست بازرسی برقرار و یا کسی را دستگیر و یا به خانه دکتر تابنده حمله کنند، مانع شوند. این وضعیت در حدود یک هفته ادامه داشت تا اینکه روز ۲۸ بهمنماه، ماموران به یکی از دراویش حاضر در محل (آقای لباف) گفتند که اتوموبیل او را دزد برده و بعد هم از کلانتری محل تماس گرفتند که اتوموبیل پیدا شده و اینجاست و برای تحویل باید به کلانتری بیایید اما وقتی که برای تحویل اتوموبیل به کلانتری میرود، بازداشت میشود. وقتی ما پیگیر وضعیت او شدیم، ماموران کلانتری گفتند که دستور بازداشت از طرف نهادهای امنیتی بوده است. ما هیچ اطلاعی از نهاد بازداشتکننده و محل نگهداری او نداشتیم تا اینکه متوجه شدیم میخواهند آقای لباف را به بازداشتگاه اوین منتقل کنند. در این حدفاصل تعدادی از دراویش به کلانتری میروند و سعی میکنند که مانع از انتقال آقای لباف به زندان اوین شوند که در جریان این ماجرا یکی دیگر از دراویش به نام «عمو نعمت» که نزدیک هفتاد سال سن دارد و از ناراحتی قلبی رنج میبرد و در جریان تحصن از شهرکرد به تهران آمده بود، دستگیر میشود. بعد از این ماجرا، یعنی روز ۳۰ام بهمنماه ۹۶، تصمیم گرفتیم که برای آزادی این درویش (عمونعمت) هم ایستادگی کنیم و به بازداشت بیدلیل یک درویش دیگر اعتراض کنیم. بنابراین رفتیم روبروی کلانتری منطقه و در سکوت تجمع کردیم و خواستهمان یعنی آزادی برادرمان (عمو نعمت) را خواستار شدیم. ماموران گفتند بیاید در کلانتری تا صحبت کنیم و در واقع با وعده و وعید مدام زمان خریدند. با گذشت زمان جو موجود امنیتیتر شد و صدای شلیک تیرهوایی از کلانتری شنیده شد و پلیس راهنمایی و رانندگی خیابان پاسداران از پایین تا بعد از گلستان هفتم را بست و نیروهای گارد ویژه وارد محدوده شدند و شروع به تیراندازی کردند. چه با سلاحهای جنگی و چه با گلولههای ساچمهای. در این شرایط نگرانی اصلی ما متوجه گلستان هفتم بود و به سمت خانه دکتر تابنده حرکت کردیم. در مسیر هم میدیدیم که چقدر تعداد نیروهای امنیتی و نظامی در منطقه زیاد است. به مرور خیابان گلستان هفتم از هر چهار طرف در محاصره نیروهای امنیتی و نظامی درآمد و تا صبح درگیریها ادامه داشت. در واقع چند گروه امنیتی و نظامی در این حملات و سرکوبهای خشن شرکت داشتند؛ «نوپو»، «نیروی انتظامی»، ماموران «وزارت اطلاعات» و «اطلاعات سپاه» و نیروهای «انصار حزبالله» یا همان «لباس شخصیها» که با سلاحهای سرد و گرم شخصی بخش مهمی از سرکوبگران شده بودند. نیروهای امنیتی و نظامی آنقدر گاز اشکآور و گاز فلفل به سمت مردم پرتاب کرده بودند که اصلا نفس کشیدن در منطقه ناممکن شده بود. حوالی ساعت سهونیم صبح بود که یکی از مقامات اصلی امنیتی برای دیدار با دکتر تابنده به خانه ایشان رفت تا بعد از مذاکره با ایشان قضیه خاتمه پیدا کند. در این مدت هم همه دراویش در سکوت نشستند تا شرایط مذاکره فراهم باشد و بهانهای دست نیروهای امنیتی و پلیس نباشد. جتی شعار هم نمیدادیم و در سکوت کامل بودیم. بعد از مدتی اعلام شد که مقامات امنیتی گفتهاند که همه نیروها را از منطقه خارج میکنند و بعد از آنهم دراویش از منطقه خارج شوند. ما منتظر بودیم که نیروهای حکومتی شروع به رفتن از محل کنند اما همین که مقامات امنیتی از خانه دکتر تابنده بیرون آمدند، نیروهای امنیتی و نظامی با شدیدترین وضع ممکن به دراویش حمله کردند و تا حوالی ۵ صبح به خشنترین شیوههای ممکن و به معنای واقعی کلمه دراویش را «قلع و قمع» کردند. میزان خشونت اعمال شده علیه دراویش در شب ۳۰ام بهمنماه از تیراندازی گرفته تا حمله با قمه و چاقو، به حدی بود که ما تقریبا مطمئن بودیم که چند نفر از دراویش در این درگیریها کشته شدند.
در روایت شما نوعی پیوند بین فعالیت دانشجویی و دفاع از حقوق دراویش وجود دارد که قابل توجه است. ورود شما به این فضا همزمان و هم راستا با فعالیتهاییست که قبل آن در فضای دانشجویی تجربه کردید، کمی درباره این موضوع بگویید.
تجربهزیسته من در ایران از همان ابتدایی که با مفاهیم زندگی اجتماعی روبرو شدم، به من آموخته است که باید برای گرفتن سادهترین حقوق انسانی خودم مبارزه کنم و بجنگم. از سوی دیگر خواندن و شنیدن ظلمهایی که پیش از این در حق بسیاری اعمال شده و هنوز هم جریان دارد هم این روحیه را در من تقویت میکرد. ببینید من به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی که دغدغهمند بودم و مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی را پیگیری میکردم، اصلا درباره «دراویش گنابادی» چیز زیادی نمیدانستم. شاید فقط یکسری اطلاعات کلی درباره دراویش داشتم و هیچ جزئیاتی درباره دراویش گنابادی نداشتم. همین موضوع برای من مساوی با این بود که دراویش از سوی حاکمیت «بایکوت» شدهاند و شکلی از تضییع پیوسته حقوق شهروندی آنها در جریان است. این برای من پرسشبرانگیز بود و مصداق بارزی از نقض حقوق بشر. حتی وقتی در تریبون آزاد دانشگاه حرف زدم به این موضوع اشاره کردم که حاکمیت چگونه از دراویشی که در تمام سالهای گذشته مورد ستم و تبعیض بودند انتظار دارد که در انتخابات شرکت کنند؟ در واقع حرف من این بود که نمیتوان با اینهمه فشارهای امنیتی بر اقلیتهای دینی و مذهبی از آنها انتظار داشت که اساسا مشروعیتی برای حکومت قائل باشند و مثلا در انتخابات شرکت کنند. وقتی وارد مرام درویشی شدم و بیشتر و از نزدیک با این جامعه آشنا شدم متوجه شدت اعمال تبعیض و ظلم علیه آنان شدم. نکته مهم اما برای من دیدن این شکل از استحکام و همبستگی دراویش در جریان اعتراضات و تجمعات بود که حقیقتا در هیچ جای دیگری ندیده بودم. وقتی به عنوان کسی که تازه به مرام درویشی وارد شده بود میدیدم که در حمایت از من تعداد زیادی از دراویش سراسر ایران پشت در زندان تجمع کردهاند، بسیار مهم و ارزشمند بود. وقتی بعد از ۱۰ روز از زندان اوین آزاد شده بودم و خیل زیادی از دراویش را دیدم که از شهرهای مختلف با فرزندان و خانوادههایشان کار و زندگی را رها کردند برای مطالبه آزادی ما چهار نفر (کسری نوری، محمد شریفی، رضا دوریشی و فائزه عبدیپور) روبروی زندان تجمع کردند، شکلی از همبستگی و اتحاد علیه ظلم را دیدم که واقعا بینظیر و تاثیرگذار بود. اساسا همین میزان از همبستگی و اتحاد، خشم حاکمیت را برانگیخت و مقامات را مصمم کرد که این همبستگی را به شدیدترین شکل سرکوب کند و از آن سو فضای فعالیتهای دراویش نیز به شدت مبارزاتی و مطالبهگرانه شد. به این معنا که دراویش میگفتند ما هیچ تهاجمی نداریم اما در مقام دفاع از خودمان کوتاه نمیآییم.
چرا حاکمیت در آن مقطع اینچنین با شما برخورد کرد و در واقع جو امنیتی و قضایی را علیه دراویش شدید کرد؟
ببینید فعالیتهای مطالبهگرانه و علیه ظلم در جامعه دراویش در سالهای قبل هم وجود داشت و بسیاری از دراویش به دلیل همین فعالیتها با احکام سنگین قضایی روبرو شده بودند و درواقع این چرخه ظلم و تبعیض از مدتها قبل وجود داشت. کسانی که در این سالها در سایت مجذوبان نور فعالیت میکردند، همواره در پی مطالبهگری و فعالیت علیه این تبعیض پیوسته بودند و ما بعد از وارد شدن به این فضا درواقع از بسیاری از فعالان مسیرهای فعالیت را آموختیم و با ابعاد تبعیض پیوسته حقوق دراویش بیشتر آشنا شدیم. نگاه ما هم به مساله تبعیض علیه دراویش یک نگاه مطالبهگر و پرسشگر بود و نمیتوانستیم برابر ظلم سکوت کنیم. در آن مقطع، من و محمد شریفی و کسری نوری جزو معدود کسانی بودیم که با اسم و هویت خودمان در فضای مجازی به شدت فعالیت داشتیم و از هر فضایی برای صحبت کردن درباره این ظلم پیوسته در حق دراویش استفاده می کردیم و به نوعی ساکت نبودیم.
این پیوند فعالیتهای دانشجویی با فعالیتهای مربوط به حقوق دراویش سابقه داشته است؟
تا جایی که من میدانم نه. اساسا فعالیتهای مربوط به دراویش تا حد زیادی درونی بوده است و خیلی به ندرت در پیوند با فعالیتهای دیگری مثل فعالیتهای صنفی و یا سیاسی و دانشجویی پیوند خورده است. به جز انتخابات سال ۸۸ که در آن مقطع، دراویش ستادی در حمایت از مهدی کروبی داشتند.
فکر نمیکنید یکی از دلایل شدت سرکوب و برخورد با دراویش گنابادی از نیمههای دهه ۹۰ خورشیدی به بعدهمین پیوند فعالیتهای مطالبهگرانه دراویش با فعالیتهای دانشجویی بوده است؟ اینکه حالا صدای مطالبهگری دراویش از جامعه خودشان فراتر رفته است؟
کاملا همینطور است. ببینید حاکمیت در پی آن است که دراویش را به هر طریق ممکن با محدود کردن و سانسور کنترل کند و مثل خیلی از اقلیتهای مذهبی دیگر امکان تکثیر صدای مطالبهگری آنها را از بین ببرد و فضا را طوری نشان دهند که همه چیز خوب است و دراویش هیچ مشکلی ندارند. کمااینکه الان هم میبینیم که حکومت تا حدود زیادی موفق به این کار شده است. حاکمیت وقتی دید که صدای مطالبهگری اقلیت دراویش از زبان گروهها و تشکیلات دیگری جز خودشان هم شنیده میشود، به شدت حساس شد. حاکمیت دریافت که به دلیل همین پیوند، مساله تبعیض علیه دراویش در میان مردم موضوعیت پیدا کرده است. به تعبیری حاکمیت میدید که افرادی که در حوزه حقوق دراویش فعالیت میکنند، فقط مشغول یک فعالیت درونی نیستند و درواقع یک فعال صنفی یک فعال حقوق دراویش هم هست و گسترش این موضوع برای حاکمیت بسیار سنگین بود.
در جریان بازداشتهای دراویش در سال ۹۶، خبرهای زیادی درباره اعمال مجازاتهای غیرانسانی بر دراویش محبوس منتشر میشد که نشان از خشنترین و بدترین صورتهای نقض حقوق زندانیان بود. چرا شاهد چنین رفتارهایی بودیم؟
در جریان بازداشتها افراد زیادی از طیفهای مختلف بازداشت شدند. شمار زیادی در حدود ۵۰۰ نفر. گروهی از آنها در اداره آگاهی، گروهی در اطلاعات و گروهی در اطلاعات سپاه بازداشت بودند و در واقع برخوردهای خشونتآمیز در دوران بازداشت از همان موقع شروع شد. یعنی قبل از آنکه پرونده وارد روند قضایی شود. بازجوییهای همراه با خشونت وحشتناک که در حین آن یکی از دراویش به نام محمد راجی کشته شد. بعد از سرکوب وحشیانه ۳۰ام بهمن تعداد زیادی از دراویش در بیمارستان بودند و نیروهای امنیتی حتی در بیمارستان هم آنها را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند. بازداشتشدگانی که به شدت مورد خشونت ماموران قرار گرفته بودند، بدون هیچ رسیدگی و درمانی در بازداشتگاههای آگاهی و اطلاعات و اطلاعات سپاه جابهجا میشدند و مورد بازجوییهای خشن قرار میگرفتند. این جابهجایی درواقع ظلم مضاعفی بر خانوادههای دراویش بازداشتشده هم بود که به سختی خبری از محل نگهداری عزیزان دربندشان پیدا میکردند. تعداد دراویش دستگیر شده در جریان اعتراضات سال ۹۶ آنقدر زیاد بود که در زندان تهران بزرگ سالن بزرگی را مخصوص دراویش در نظر گرفته بودند.
بسیاری از بازجوییهای خشن و غیرانسانی از دراویش هم در خانههای امن وزارت اطلاعات اتفاق میافتاد. مقامات زندان درباره دراویش محبوس و شیوه برخورد با آنها در زندان یکنوع سردرگمی داشتند که تا همین امروز هم، که فقط چهار نفر از دراویش در زندان هستند، ادامه دارد؛ اینکه هم نمیخواهد که دراویش زندانی در کنار هم باشند و هم نمیخواهد که آنها در کنار دیگر زندانیان باشند. در آن مقطع که شمار دراویش زندانی زیاد بود مقامات زندان تصمیم گرفتند که دراویش محبوس را در چند تیپ (سالن) مختلف زندان که فاصله زیادی باهم داشتند، در گروههای ۱۰۰ نفره پخش کنند. بسیاری از این زندانیان در وضعیت جسمی بدی قرار داشتند و نگهداری در این شرایط به شدت خطرناک بود. هیچکدام از این افراد آسیبدیده درمان نمیشدند و حتی شرایط اعزام آنها به بیمارستان هم فراهم نمیشد. خاطرم هست که در ماههای اول بازداشت دراویش، یکی از محبوسان به نام ایوب اسدی در اثر حاد شدن بیماری اماس و وخیم شدن وضعیت جسمانیاش به تشخیص پزشک مغز و اعصابی که او هم در میان دراویش بازداشت شده بود، باید به بیمارستان منتقل میشد که ماموران مانع از این کار شده بودند. بدتر شدن وضعیت جسمانی ایوب اسدی و ممانعت ماموران از اعزام او به بیمارستان باعث شد که دراویش محبوس در بند هشت زندان (تهران بزرگ) نشستند و شروع به آواز خواندن کردند. آنقدر آواز خواندند که ماموران ناچار شدند ایوب اسدی را به بیمارستان منتقل کنند. اینگونه رفتارها در میان دیگر زندانیان هم سرایت میکرد و دیدن این همبستگی در اعتراض به ظلم برای مقامات زندان خوشایند نبود. یا اینکه بسیاری از دراویش از رفتن به دادگاه سر باز میزدند و ماموران مجبور میشدند با ترفندهای مختلف و دروغ آنها را به جلسات دادگاه ببرند. در آن مقطع قاضی صلواتی و احمدزاده در دادگاههای بدوی، فقط میخواستند تحقیر و توهین کنند و دراویش هم میدانستند و خود را برای این فضا آماده میکردند و گاهی در دادگاه فحاشی هم میشد. به نوعی دراویش هم جواب آنها را میدادند. وقتی اولین حکم صادر شد، حاکمیت فکر میکرد که رعب و وحشت و ناامیدی در میان دراویش به وجود آورد اما در مقابل، دراویش در بندهای زندان جمع میشدند و شادی میکردند و دست میزدند و اینجور کارها. گزارش این واکنشها به گوش قضات میرسید و بالطبع خشم بیشتر آنها را باعث میشد.
ما درباره زنان دراویش کم میشنویم. هرچند که در سالهای اخیر و پیوستگی مادر بهنام محجوبی در دادخواهی مرگ فرزندش در زندان و البته فعالیتهای شما در شبکههای اجتماعی، این تصویر مردانه را در فعالیتهای حقوق دراویش از بین برده است. نظرتان دراینباره چیست؟
تقریبا نیمی از کسانی که در جریان اعتراضات سال ۹۶ شرکت داشتند زنان بودند و آسیبهای جدی جسمی به آنها وارد شده بود. تعدادی زیادی از دستگیرشدگان در همان روزهای اول آزاد شدند اما ۱۳ نفر از زنان درویش نهایتا به زندان قرچک ورامین منتقل شدند که واقعا وضعیت جسمی اسفناکی داشتند و از آنجا که تعدادشان نسبت به مردان بازداشت شده کمتر بود امکان مقابله با رفتارهای غیرقانونی و غیرانسانی ماموران زندان و اعتراض به شرایط اسفناک زندان را نداشتند. ماموران زندان این زنان درویش را در بندهای مختلف زندان و در میان زندانیان جرایم مختلف نگهداری میکردند. …
هر بار هم که این زنان به بندهای مختلف زندان منتقل میشدند مقامات زندان افرادی را در آن بند اجیر میکردند تا به آنها آسیب بزند و زنان درویش را مورد ضرب وشتم قرار دهند. ببینید از ابتدای دستگیری زنان درویش یعنی روز اول اسفندماه ۹۶ تا خردادماه، تقریبا به صورت مدام اخباری از آزار و اذیت زنان درویش محبوس در قرچک میشنیدیم. آنقدر این آزار و اذیتهای شدت گرفت که مردان درویش محبوس در زندان تهران بزرگ در حمایت از زنان درویش زندانی تحصن کردند. در جریان دستگیریها بسیاری از دراویش تقریبا همه اعضای خانوادهشان در زندان بودند؛ شیما و سیما انتصاری دو خواهر محبوس در قرچک بودند که دو برادرشان هم در زندان تهران بزرگ محبوس بودند و یا خانم شکوفه یداللهی که هر سه پسرش همزمان در زندان تهران بزرگ محبوس بودند. از طرف دیگر هم فشارهای مضاعفی بر خانواده زندانیان وارد میکردند که کمتر از زندان نبود. مثلا در جریان بازجوییهای طولانی و خشن از کیانوش عباسزاده که قصد داشتند او را به معاونت در قتل متهم کنند، بارها به مادر کیانوش گفته بودند که «فرزندت را کشتهایم» یا به کیانوش میگفتند که «مادرت را کشتیم».
به نظر شما اهمیت روایتگری و اطلاعرسانی درباره ظلم پیوسته و سیستماتیک علیه دراویش چیست؟ آیا دادخواهی دراویش با دیگر شکلهای دادخواهی میتوانند در جایی بهم بپیوندند؟
به هرحال این امکان هست، اما واقعا نمیدانم که این پیوند کی و چگونه اتفاق خواهد افتاد. ببینید مثلا در ماجرای اعدام محمد ثلاث و واکنش افکار عمومی به اجرای این حکم ناعادلانه، میدیدم که طیف وسیعی از مردم فارغ از گرایش سیاسی و اعتقادیشان به این حکم معترض بودند و یک خشم عمومی نسبت به روند بازداشت و ضرب و شتم شدید و شکنجه و اعتراف اجباری و بعد هم صدور و اجرای حکم اعدام محمد ثلاث به وجود آمد.
یعنی این ظلم روا شده چنان بزرگ و عمیق است که خواهناخواه این همبستگی و اتحاد عمومی اتفاق میافتد. درباره اطلاعرسانی و تداوم در شفافسازی ابعاد ظلم هم، همیشه به این موضوع تاکید داشتم که اگر در مقابل ابعاد اینچنینی سرکوب، سکوت شود قطعا میزان سرکوب و اعمال ظلم از سوی حاکمیت هم بیشتر و بیشتر میشود. اگر در جریان سرکوب دراویش، اطلاعرسانی نمیشد، یقین دارم که تعداد بسیار بیشتری از دراویش امروز در زندان بودند. این اطلاعرسانیها موجب واکنش نهادهای بینالمللی و گروهای مختلف میشد که حتی اگر به ظاهر تاثیری نداشت اما درواقع هم امیدواری در دل محبوسان بود و هم باعث میشد که رفتار مسئولان زندان تغییر میکرد و متوجه میشدند که اگر بخواهند زندانی را مورد ضرب و شتم قرار دهند و یا به هرشکل دیگری مورد ظلم و ستم قرار دهند، «هزینه» دارد و به نوعی مجبور میشدند که در رفتار با زندانیان محتاط باشند. از سوی دیگر اهمیت روایتگری و اطلاعرسانی درباره وقایع اینچنینی برای ثبت در تاریخ نیز اهمیت بسیاری دارد؛ درک این موضوع که روایتگری ظلم و تضییع حقوق بشر برای دادخواهی، اهمیت بسیاری دارد.