از ژینا تا امروز؛ ادامه انقلاب خاموش زنان ایران
پنجشنبه۲۲ شهریور ۱۴۰۳- دو سال پیش، ژینا (مهسا) امینی، به دلیل آنچه حاکمیت و دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی «بد حجابی» خواند، توسط عوامل حکومتی در خیابان بازداشت و بهدنبال خشونت ماموران پلیس، در بازداشتگاه نیروی انتظامی، به بیمارستان منتقل شد و سه روز پس از بازداشت جان باخت.
به فاصله کوتاهی، موجی از اعتراضهای مردمی در مخالفت با «حجاب اجباری» و خشونت لجام گسیختهی عوامل حکومتی تمامی ایران را فرا گرفت و جنبش سکولار، سراسری و پیشرو «زن-زندگی-آزادی» آغاز شد.
در روزها و هفتههای بعد، این قیام مردمی و مسالمتآمیز، با خشونتهای سازمانیافته و واکنشهای وحشیانهی عوامل نظامی جمهوری اسلامی بهشدت سرکوب شد؛ بیش از ۵۰۰ تن از شهروندان ایران به ضرب گلولههای عوامل حکومتی، یا ضربوشتم ماموران، در خیابانها کشته شدند.
معترضان بیشماری بهشدت مجروح، نقص عضو و هزاران تن نیز بهطور خودسرانه بازداشت شدند. ۱۰ تن از معترضان هم در محاکمههای کاملا ناعادلانه، بدون رعایت حداقل استانداردهای یک دادرسی، با مجموعهای از اتهامهای مبهم، واهی و ساختگی، به جوخهها اعدام سپرده شدند.
در این میان، شمار زیادی از بازداشتشدگان در محاکمههای ناعادلانه، به حبسها و مجازاتهای سنگین محکوم شدند و بسیاری هم زیر شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی قرار گرفتند.
با وجود تمام این سرکوبهای وحشیانه و مستمر، انقلابی آرام در سراسر ایران رخ داد که پیشقراولان آن زنانیاند که شجاعانه از تن دادن به یکی از نمادهای آشکار ظلم و تبعیضِ حاکمیتِ جمهوری اسلامی، یعنی «حجاب اجباری»، سرباز میزنند. زنانی که به طور پیوسته، به خشونت و به تبعیضهای ساختاری و آپارتاید جنسیتی که دهه ادامه داشته است با صدای قاطع و بلند «نه» میگویند.
زنان ایرانی برای مقاومت هر روز خود تاوان زیادی میدهند؛ از بازداشتهای خودسرانه خشنونتآمیز تا زندان و شکنجه. اما با وجود تمامی این فشارها و سرکوبهای مستمر، زنان شجاع ایران کماکان محکم ایستادهاند و به مقاومت خود ادامه میدهند.
واقعیت این است که همزمان با استمرار مقاومت و نافرمانیهای مدنی، هر روز زنان شجاع بیشتری، بیاعتنا به مقررات تحمیلی «حجاب اجباری»، در شهرها و خیابانهای سراسر کشور حضور مییابند و این شجاعت کمنظیر را تکثیر میکنند.
«کمپین حقوق بشر ایران» شجاعت، ایستادگی، صراحت و بینش سیاسی زنان ایران را در مبارزه هرروزهشان با مقررات تبعیضآمیز و حجاب اجباری ارج مینهد و از جامعه جهانی میخواهد تا چشم خود را بر این مبارزه تاریخساز و پرهزینه نبندد.
کمپین حقوق بشر ایران، در فاصله زمانی مرداد و شهریور ۱۴۰۳ با ۱۲ نفر از شهروندان ایرانی در چند شهر مختلف ایران گفتوگو کرده است. در این گفتوگوها، شهروندان (عمدتا زنان) تجربه زیسته خود در جریان جنبش ژینا را به اشتراک گذاشتهاند و از امیدها، آرزوها، آینده مبارزه و شرایط سیاسی-اجتماعی پیش روی جامعه ایران سخن میگویند.
********************
برای حفظ امنیت و حریم خصوصی، نام و سن دقیق افراد تغییر یافته و اسامی برخی از شهرها نیز عوض شده است.
شهرزاد – ۲۲ ساله – دانشجوی – مشهد
-
من در دوران اعتراضات خیلی فعال بودم. هم در دانشگاه و هم بیرون دانشگاه. تقریبا در همه تظاهرات و اعتراضات هم شرکت کردم. حتی یک بار در خیابان (روبهروی دانشگاه) ماموران لباس شخصی به ما حمله کردند. با باتوم کتک زدند که دست و پای من هم آسیب دید. اما آن دوران، اصلا برایم مهم نبود. دوباره هم در اعتراضات شرکت کردم.
-
من فکر میکنم که این مسیر، یعنی رسیدن به آزادی سالها زمان میبره و قرار نیست به سرعت به نتیجه برسیم. من به شدت مایوس شدم ولی فکر میکنم که نباید ناامید شد. من قبلا به مهاجرت فکر نمیکردم؛ ولی الان دارم فکر میکنم که از ایران برم. ماجراهای بعد از قتل مهسا خیلی من را خشمگین کرده و بعد از آن یک خشم درونی همیشه با من هست.
منیژه – ۶۲ ساله – تهران
-
زمانی که در سال ۱۳۵۷ انقلاب شد من نوجوان بودم و در یک خانواده بسیار مذهبی بزرگ شده بودم. پدرم آخوند بود و خیلی سنتی و مذهبی. اما من با عقاید و سبک زندگی خانواده خیلی مشکل داشتم. در جوانی ازدواج کردم و از ایران مهاجرت کردم و سال های زیادی از ایران دور بودم. بعد از ۲۰ سال برگشتم ایران. در نسل امروز چیزهایی میبینم که خیلی شبیه احساسات خودم در نوجوانی و جوانی است؛ سرکشی، میل به آزادی و رها شدن از عقاید پوسیده گذشته. من خیلی به این نسل امیدوارم و در خیلی از اعتراضات هم کنارشان بودم. الان هم مثل خیلی از دخترهای جوون بدون روسری بیرون میرم. چند بار در دوران اعتراضات چندتا از دخترهای نوجوون رو از دست ماموران گرفتم و اجازه ندادم که ببرنشون.
-
من به آینده ایران و این نسل خیلی امیدوارم. با توجه به این که داریم به سالگرد جنبش «زن، زندگی، آزادی» نزدیک میشیم خیلی هیجان دارم تا دوباره اتحاد و همبستگی مردم؛ به خصوص نسل جدید رو ببینم. من برگشتم ایران تا به این نسل کمک کنم. میخوام باقی مانده عمرم رو فقط به بچههای جوون و نوجوون کمک کنم چون آینده متعلق به اوناست.
مریم – ۲۲ ساله دانشجو- تهران
-
من در دوران اعتراضات خیلی فعال بودم. چند بار کتک خوردم. هم در دانشگاه و هم در خیابان. اون موقع خیلی هیجان و اشتیاق و امید داشتیم. همه بچههای هم سن و سال من. الان که دوباره قراره برگردیم دانشگاه مطمئن هستم که خیلی از بچههایی که قبلا فعال بودن دیگه ترسیدن و اصلا شاید اخراج شده باشند.
-
من اصلا نمیتونم به آینده فکر کنم. میترسم و اصلا نمیخوام بهش فکر کنم؛ ولی باید در همین لحظه هم دست از اعتراض (به هر شکلی که ممکنه) نکشید. مثلا من و خیلی از دوستام دیگه توی خیابون شال و روسری نمیذاریم. شاید اعتراض مستقیم نباشه ولی به هرحال به نظر من یک جور مبارزه است. اگه قبلا (پیش از زن، زندگی،آزادی) سعی میکردیم لباسهای بیرون رو براساس سلیقه دولت (حکومت) انتخاب میکردیم تا مبادا دستگیر بشیم الان دیگه به این چیز فکر نمیکنم و همون لباسی رو میپوشم که دوست دارم.
-
ما باید قیافه و سلیقه و تیپ (سبک زندگی) خودمون رو به حکومت تحمیل کنیم و اینقدر بدون حجاب و با لباسهایی که خودمون دوست داریم بیایم تو خیابون که این مساله عادیسازی بشه. یعنی این قدر به همین کار ادامه خواهیم داد که اصلا دیگه دستگیری معنی نداشته باشه. این قدر همه با سلیقه و ظاهری که میخوان توی فضای عمومی رفتوآمد کنند که پلیس اگر هم بخواد کسی رو دستگیر کنه مجبور باشه همه رو دستگیر کنه.
نسترن – ۲۸ ساله – شیراز
-
شروع جنبش «زن-زندگی-آزادی» بیشتر از هرچیز برای من همراه با یک بهت و البته خشم بسیار زیاد بود. خشمی که البته باعث آگاهی من شد و به یک معنا من را بیدار کرد. من را به عنوان یک زن به حقوق خودم آشنا کرد و به من شجاعت این را داد که برای حق و حقوق خودم مبارزه کنم. میخواستم این خشم و آگاهی را تبدیل به اعتراض و مقاومت کنم و دیگران را هم با خودم در این اعتراض و حقخواهی همراه کنم. برای همین هم تصمیم گرفتم درباره این جنبش و اعتراضات ترانهای بسازم و آوازی بخوانم و اعتراض خودم را از این طریق اعلام کنم.
-
من آینده ایران را خیلی روشن میبینم. بهخصوص آینده زنان ایران را. به نظر من زنان ایرانی در دنیا خیلی با اراده هستند و در یکی دو سال اخیر همه دنیا اراده زنان ایران را دیدند. این اراده زنان ایران باعث شد که من خیلی به آینده ایران و زنان ایرانی خیلی امیدوار باشم. به خصوص به نسل جدید و دخترانی که الان ۱۵- ۱۶ ساله هستند.
-
فکر میکنم ما باید امیدواری را همیشه و به هر قیمتی که هست زنده نگه داریم. ما نباید فراموش کنیم که در جنبش زن، زندگی،آزادی چه جوانان بیگناهی کشته شدند. برای این کار، باید همچنان و به هر طریقی شده این امید را نگه داشت. من مدتهاست که بدون شال بیرون میرم. به نظر من هرکسی از هر مسیری که میتونه باید یاد و اهمیت جنبش را زنده نگه داره. من همچنان موزیک میسازم و درباره آن روزها آواز میخوانم و از این طریق سعی میکنم امید به آزادی را زنده نگه دارم و تلاش میکنم که کاری کنم تا آدمهای جامعه نسبت به اتفاقاتی که در پیرامون شون میافته بیتفاوت نباشند. اگر ما نسبت به چیزی که پیرامونمون میگذره بیتفاوت نباشیم و همدل باشیم؛ مطمئنا اتفاقات خیلی بهتری در آینده رقم میخوره. در مجموع به آینده ایران خیلی امیدوار هستم.
سپیده – ۳۶ ساله – مشهد
-
من در جریان اعتراضات در مدرسه به عنوان معلم تربیتی (پرورشی) مشغول به کار بودم. با وجود این که معلمان پرورشی در مدارس ایران همیشه به عنوان افراد مذهبی و نزدیک به دولت و حکومت معرفی میشوند و بچهها رابطه خیلی نزدیکی با ما ندارند، اما من در طول چند سال گذشته خیلی با بچهها نزدیک شدم و در جریان اعتراضات خیلی زیاد با آنها همراهی میکردم (مثلا در جریان اعتراضات به مسمومیت سازی بچهها هم با آنها رفتم در خیابان).
-
امسال آموزشوپرورش بهدلیل همین مسائل من را اخراج کرد و الان بیکار شدم. مسئولان آموزش و پرورش منطقه در یک جلسه به من گفتند که به دلیل فعالیتها و رویکرد تو در اعتراضات سراسری، اخراج شدی و دیگر حق کار نداری.
-
در آن جلسه به من گفتند که چرا بچههای مدرسه این قدر به تو نزدیک هستند؟ من هم با شجاعت جواب دادم چون در جریان اعتراضات کنارشان بودم و از آنها حمایت کردم. من با افتخار گفتم دلیل دوستی و نزدیکیام با بچهها جنبش مهسا بود. آنها هم در جلسه خیلی تعجب کردند که من اینقدر صریح بودم.
-
همین امروز که با شما حرف میزنم فقط یک روز از حکم اخراجم گذشته.در واقع هیچ تصوری از آینده ندارم. هرچند شغلم را از دست دادم؛ ولی به دلیل برخوردم با مسئولان در جلسه و حمایت از بچهها خیلی به خودم افتخار میکنم.
-
اگرچه امروز بیشتر از هر وقتی میفهمم که هزینه مبارزه برای آزادی، چقدر زیاد و سخت است. اما همچنان به ادامه مبارزه زنان برای رسیدن به آزادی امیدوارم.
– مینا – ۲۰ ساله – دانشجو – مشهد
-
من فکر میکنم مهمترین چیزی که جنبش مهسا برای خیلیها داشت این بود که چیزهایی مهمی در آدمها تغییر کرد؛ این تغییر برای خود من این بود که حس شجاعت در من شکوفا شد. درسته که این شجاعت فقط در مساله نوع پوشش خودش رو نشون داده ولی در واقع به خیلی از بخشهای دیگر زندگی ما (زنان و دختران) هم تسری داده شده. خیلی از دخترانی که در خانوادههای سنتی و مذهبی زندگی میکردن مثل خود من، حالا شجاعت این رو پیدا کردن که درباره مسائل خودشون خودشون تصمیم بگیرن و از زیر سایه زور و دستور بیرون بیاییم. این حس شجاعت در من نه فقط برای خودم بلکه برای نجات دیگری هم هست. یعنی بعد از جنبش مهسا خیلی بیشتر از قبل دلم میخواد که بتونم به دیگران که درد مشترک و مشکلات شبیه به هم داریم کمک کنم.
-
من به آینده امیدوارم. البته درسته که جو حاکم فعلی خیلی بده اما من به جامعه و نسل جوون خیلی امیدوارم. چون همین الان هم دارم میبینم که آدمها مثل گذشته نسبت به وضعیت هم بیتفاوت نیستند.
-
قبل از جنبش مهسا، مثلا وقتی ۱۷-۱۸ ساله بودم، خیلی ناامید بودم. احساس میکردم که در شرایط خیلی محدودی هستم که امکان تغییر نداره. حتی برای خودم هم محدودیتهای زیادی گذاشته بودم. اما این محدودیتها بعد از جنبش مهسا خیلی کمتر شد. انگار یک لایه ضخیم از روی همه چیز کنده شد.
-
اگر در سالهای آینده ایران بمونم خیلی دوست دارم که فعالیتهای مدنی و اجتماعی انجام دهم و به دخترانی که مثل خود من در شرایط بسته و محدود و سختی بزرگ شدند کمک کنم.
۳۲ ساله – داروساز – اصفهان
-
از نظر من جنبش «زن-زندگی-آزادی» خیلی جنبش مهمی بود. ممکنه که فکر کنیم به نتیجه خاصی در ظاهر نرسید و سرکوب شد؛ اما نکته مهم این بود که در همه زنان و دختران ایرانی یک انقلاب و تحول بزرگ رخ داد و اون یاد گرفتن مبارزه با ترسهامون بود.
-
اتفاقی که برای خود من افتاد این بود که بعد از این جنبش یک پوسته ضخیمی از ترس رو از خودم جدا کردم. در واقع یاد گرفتم با ترسهای شخصیام روبرو بشم. جنبش به من آموخت که به عنوان یک زن نقش بسیار پررنگتر و مهمتری دارم نسبت به اون چیزی که جامعه و حکومت به من تحمیل کرده.
-
در اطراف خودم هم آدمهای زیادی رو میبینم که در دوسال اخیر به اصطلاح «یک تکونی خوردن» و نگاهشون به مسائل و به خصوص حقوق زنان تغییر مثبت داشته. من فکر میکنم همه به نوعی میدونن که الان یک وظیفهای دارن و اون انتقال آگاهی به دیگران است. مثلا اگر من ۱۰ درصد اطلاعات و آگاهیم از یک موضوع اجتماعی بیشتره باید اون رو به دیگران انتقال بدم. بنابراین من فکر میکنم همه باید آگاهی شخصیشون رو نسبت به حقوق خودشون و مسائل اجتماعی و سیاسی بالا ببرن و به نوعی «جوهره انسانی» خودشون رو قوی کنند.
-
به نظر من برای مبارزه در راه آزادی، حتما لازم نیست که آدمها خودشون رو در مقابل کتک و باتوم و درگیری قرار بدند، مبارزه میتونه به شکلهای دیگری هم باشه. به نظر من مبارزه کردن از رشد و آگاهی درونی هرکسی شروع میشه . اگر همه این کار را بکنند؛ من ایمان دارم که مبارزه مردم ایران به نتیجه خواهد رسید و آیندهایی خیلی روشن در انتظار ایران است. دردها و مشکلات میتونه باعث رشد یک جامعه بشه.
-
نکته بسیار مهم دیگری هم که بعد از جنبش «زن-زندگی-آزادی» در ایران اتفاق افتاد درباره مردهاست؛ اساسا به نظر من بعد از جنبش «زنانگی» بیدار شد حتی در مردها.
-
گویی بعد زنانگی مردها نیز بیدار شد. بعدی از آنها در همه این سالها خاموش بود. شاید این اتفاق به مذاق خیلی از مردها خوش نیاید اما به هرحال همه دارند می پذیرند که یک «بُعد زنانگی» در وجودشان دارند و آن را خاموش کرده بودند اما حالا میدانند که باید به آن بُعد درون خودشان هم احترام بگذارند. وقتی به آن بُعد وجودشان احترام بگذارند؛ به زنان هم احترام میگذارند.
-
من به آینده ایران خیلی امیدوارم و حتی میخوام بگم که ایران از اون جاهایی هست که میتونه خیلی از کشورهای دیگر را هم نجات بده و جامعه زنان رو در کشورهایی که مشکلات زیادی در این زمینه دارند، نجات بده.
علیرضا – ۳۶ ساله – لیدر گردشگری – کرج (استان البرز)
-
من در جریان اعتراضات خیلی فعال بودم. بازداشت شدم و به شدت شکنجه هم شدم و نزدیک ۶ ماه در زندان بودم. هنوز هم به دلیل شدت شکنجهها مشکلات جسمی بسیار زیادی دارم. اما جدای از اتفاقات تلخ و دردناکی که برای شخص من افتاد، اعتقاد دارم این جنبش باعث شد سطح آگاهی مردم از موقعیتی که در اون زندگی میکنن خیلی بالا بره. همزمان نفرت و کینه خیلی از افراد جامعه که قبلا طرفدار حکومت بودند بیشتر شده است. بهخصوص میبینیم که جوانان و نوجوانان به هیچ وجه تن به خواستههای محدودکننده حاکمیت نمیدهند. مسیر انتخابی خودشون که میل به رهایی و آزادی داره در ذهن خودشون ملکه کردن و در هر حالتی جلوی ستم و ظلم ایستادگی میکنند.
-
در مجموع باید بگم که نسل جدید، سر خم کردن بلد نیست. نکته خیلی مهم دیگر این که نگاه افراد میانسال و مسن نسبت به زنان تغییر خیلی چشمگیری کرده و احترام بیشتری به حقوق و کرامت آنها گذاشته میشه. از طرفی، به نظر من بدرفتاری مردم باهم و بهخصوص با زنان کمتر شده. چون به نوعی همه ما یک دشمن مشترک داریم.
-
باید بگم همین حالا هم ما بر ظلم پیروز شدیم. درسته که حاکمیت همچنان سرکوب میکنه و سخت میگیره اما آگاهی مردم روزبهروز داره بیشتر میشه. از طرفی، حمایت ایرانیان خارج از کشور برای زنده نگه داشتن صدای جنبش خیلی مهمه. همین که ایرانیان خارج از کشور به طور پیوسته تجمعات اعتراضی برگزار کنند خیلی مهم است.
-
ببینید با توجه به «جو ارعاب» شدید؛ مثلا همین شدت گرفتن اعدامها و همچنین مواضع برخی کشورهای غربی و دموکراتیک و عدم حمایت آنها از جنبش ایران، انگیزههای انقلابی بعضی افراد کم شده است.
-
به هرحال در چنین شرایطی که ایران دارد کمک گرفتن از جامعه جهانی و بینالمللی هم مهم است. در واقع این حمایتها و کمکها نیاز یک ملت بدون اسلحه و قدرت است. ببینید کشورهایی هستند که پشت پرده از جمهوری اسلامی باج میگیرند و باعث بقای دیکتاتوری و ادامه حکومت اسلامی در ایران شدهاند.
-
ببینید اگر این روند ارعاب و اعدام و همینطور باجدهی دولتهای غربی مثل آمریکا و اتحادیه اروپا به جمهوری اسلامی ادامه پیدا کند و در واقع این سیاست دوگانه جامعه جهانی با جمهوری اسلامی ادامه پیدا کند، هیچ اتفاق مثبتی برای ملت ایران رخ نخواهد داد. همگان اذعان دارند که یکی از مهمترین دلایل وضعیت کنونی خاورمیانه، نقش مخرب جمهوری اسلامی است.
مریم – ۱۶ سال – استان خوزستان
-
من در دوران اعتراضات دانشآموز مقطع راهنمایی بودم، زمانی که اخبار این قضیه پخش شد همه خشمگین بودیم، انگار که همهی اذیتها و محدودیتهای تمامی این سالها رو هم تلنبار شده بود و بالاخره داشت فوران میکرد. کادر مدرسه هر روز با ترس از بچهها میومدن مدرسه، ما روی در و دیوار شعار «زن-زندگی-آزادی» می نوشتیم و آبخوریا رو قرمز میکردیم، بچههایی که نقاشیشون خوب بود طرحهای اعتراضی میکشیدن.
-
دیگه کسی توی کلاس مقنعه نمیپوشید، توی حیاط دور هم جمع میشدیم و “برایِ” و آهنگهای اعتراضی میخوندیم، مدرسه با ما دعوا میکرد، ازمون نمره کم میکرد و یکییکی بچهها رو میبرد دفتر یا والدینشون رو میاوردن مدرسه تا تعهد بدن، توهین میکردن و میخواستن که دهنمون رو ببندیم. اما بچهها نمیترسیدن. به جز مدرسه ما، روی دیوارا هم شعار مینوشتیم، هر جا که میتونستیم عکس مهسا و بقیه رو میزدیم.
-
قبل از این جنبش، فقط افراد بهخصوصی، شجاعت بدونحجاب بودن رو داشتن و افکار عمومی و کلی جامعه اونا رو بد میدید. اما بعد از ژینا، حمایت از زنها بیشتر شد، شجاعت بیشتر شد و پوشش و افکار مردم تغییر کرد.
-
بنظر من آیندهی ایران معلوم نیست، ما تا زمانی که بتوانیم از حق خودمون دفاع میکنیم ولی رهایی آسون نیست.
بهناز – ۳۵ ساله – تهران –
-
من در آن دوران در اعتراضات خیابانی حضور فعالی داشتم. در کنار آن مقاومت فردی روزمره (متاخر بر مشارکت اولیه در اعتراض) هم داشتم. همچنین مشارکت در راستای تقویت میدانی و رسانهای جنبش به اشکال مختلف. مشارکت در تحلیل جمعی وقایع با نزدیکان و دوستان.
-
در این دو سال، این چیزها تغییر محسوسی در جامعه داشته؛ احساس متفاوت نسبت به بدن و ظاهر (یعنی آشناییزدایی شدن از پوشش اسلامی: دیگه احساس نمیکنی با شال یا مقنعه خوشتیپی؛ بلکه حس میکنی خیلی عجیبه)،
-
دورههای افسردگی و سرخوردگی جمعی طولانی (به طوری که حتی هر تلاشی برای علتیابی هم به بنبست میخورد). شیداییهای مقطعی و امیدهای ناگهانی به تغییر.
-
تمایل به شکل فعالیت غیرعلنی و رادیکال؛ ولی در عین حال ناتوانی از صورتبندی عملی آن.
-
مرئی شدن هویت های جنسی کوییر به طور گسترده به ویژه بین زنان (بیولوژیک) جوان.
-
تناقض روزمرگی و اقتضائات آن با تمایل شدید به وقت گذاشتن برای مبارزه.
-
درگیری بیشتر با سویههای رهاییبخش و ارتجاعی سیاست هویت و تلاش نظری بیشتر برای پیوند برقرار کردن میان انواع ستم و استثمار. تلاشهای تا حدی ناموفق برای شبکهسازی.
-
من به مبارزات زنان امیدوار هستم (و ترسیده از جریانهای ارتجاعی و جنگطلبی که توان سواری گرفتن از فمینیسم لیبرال را دارند). همچنین امیدوارم به جنبشهای ستمدیدگان ملی و البته ترسیده از فقدان و یا «سوء ارتباط» میان فعالان و روشنفکران مرکز و پیرامون که میتواند به جای مبارزهی همپیمان در مسیر رهایی به فضای قطبی منتهی شود. همچنین مایوس از فعالان فعلی چپ هستند که سودای حرفهای انقلابی بودن دارند.
-
جریان چپ اگر شانسی دارد؛ رویش و گسترش آن در دو دستهی بالایی (زنان/کوییر، پیرامون) است. دریغ که همین جریان است که با جهتگیری درست، قابلیت بسیج ایدئولوژیک ستمدیدگان را دارد و کژکارکردی فعلی آن بیشترین مدد را به انواع و اقسام جریانهای ارتجاعی میرساند.
-
ناتوان بودن تخیلم از تصور انقلاب در ابعاد جهانی یاسآورترین و تاریکترین بخش از چشماندازم از آینده را میسازد.
نازنین ، ۳۵ ساله، تهران
-
شهریور ۱۴۰۱ برای من مقطع خیلی عجیبی بود. مدت کوتاهی بود که از جنبش «میتو» ایرانی میگذشت و اثراتش هنوز روی من و عدهای از دوستانم که به اشکال مختلف درگیر این جنبش بودیم برقرار بود. از یک سو، تجربهی جمعی و شگرفی داشتیم که توانسته بودیم بعد از سالها سکوت در مورد بسیاری از آزارهایی که بر ما رفته صحبت کنیم و از سوی دیگر به واسطه آنچه از نظر دیگران شلوغکاریهای ما در این فضا بود از بسیاری جمعها کنار گذاشته شده بودیم.
-
در این مسیر، خودمان هم بر بسیاری از جمعهایی که فعالیتهای سیاسی-اجتماعی داشتند و ما هم سهمی در ساختن و کار کردن آنها داشتیم تاختیم؛ تا جایی که تعدادی از این جمعها از هم پاشیده و به تبع آن بخشی از فعالیتهای سیاسی که سابقا درگیر آنها بودیم هم از هم پاشید. در چنین شرایطی، در خلا فعالیتهای جمعی که سالها مشغول آنها بودیم و در ناامیدی نسبت به نگاه و عملکرد جامعه نسبت به زنان ناگهان مهسا امینی به خاطر مسالهای که بسیاری آن را بیاهمیت میشمردند یعنی حجاب کشته شد.
-
در آن روزهای اولی که مهسا در بیمارستان بود حتی تصورش را هم نمیکردم که جامعهای تا این حد ضد زن حاضر باشد برای چنین موضوعی به خیابان بیاید و اعتراض کند. اما خب مثل همیشه که وقتی آدمها به خیابان سرازیر میشوند هیچ کس متوجه نمیشود که آن نقطه طلایی آغاز چطور شکل میگیرد این بار هم همان طور شد. البته این بار تفاوتهایی داشت. کرد بودن مهم بود. نقش اندیشههای اوجالان در میان کردها مهم بود. چیزی که در نهایت باعث شد در مقابل کشته شدن مهسا شعار زن زندگی آزادی سر داده شود.
-
پس از شروع اعتراضات، در کردستان من به واسطه عدهای از دوستانم درگیر تهیه فراخوانی از جانب عدهای از فعالان جنبش زنان شدم تا از مردم دعوت کنیم برای اعتراض به کشته شدن مهسا، به گشت ارشاد، به حجاب اجباری و به ستم علیه زنان به خیابان بیایند. حتی در هنگام نوشتن آن فراخوان هم امید چندانی به موفقیت آن نداشتم. تصورم این بود که جامعه علاقهای به شنیدن حرفی از سوی جنبش زنان ندارد و حتی اگر بشنود لزوما به آن عمل نخواهد کرد. یادم هست در روزی که قرار بود فراخوان داده شود با خودم فکر کردم ساعت تعیین شده زود است و شاید بد نباشد ساعت را کمی تغییر دهیم تا با همزمانی تعطیلی ادارات جمعیت بیشتری در خیابان باشد و احتمال پیوستن افراد در صورت شکلگیری تجمع بیشتر شود. پیشنهادش را دادم و ساعت را تغییر دادیم.
-
در روز موعود همچنان ناامید بودم و با حسرت به کردستان نگاه میکردم؛ با این فکر که تهران کردستان نیست. یک ساعت مانده به ساعت اعلامشده؛ همراه یکی از دوستانم راهی بلوار کشاورز شدیم. وقتی به بلوار رسیدیم و از سر خیابان حجاب (که ما دیگر آن را مهسا مینامیم) رد شدیم یک لحظه مبهوت ماندم.
-
باورم نمیشد که آن همه زن جمع شدهاند، روسریهایشان را بالا برده و میچرخانند و شعار میدهند. آن قدر از دیدن این تصویر باورنکردنی شوکه شده بودم که یادم رفت به راننده بگویم نگه دارد. کمی جلوتر حواسم سر جایش آمد و از ماشین پیاده شدیم. کمی پرسه زدیم تا ببینیم فضا چگونه است و بعد از یکدیگر جدا شدیم. آن روز عصر تا شب من در بلوار کشاورز حد فاصل ولیعصر و امیرآباد بالا پایین میرفتم. بسیاری از دوستان قدیمیام را در این مسیر دیدم. برای لحظاتی با هر کدام همراه و دوباره از آنها جدا شدم. نزدیکیهای غروب را کنار پارک لاله گذراندم جایی که صحنههای بینظیری در آن رقم خورد که ثبت و منتشر شده است. و البته جایی که نیکا کشته شد.
-
در روزهای بعدی سعی کردم در تمام تجمعات حضور داشته باشم. کیفیت حضورم در روزهای مختلف بسته به فضا متفاوت بود. در روزهایی در میان مردم شعار دادم و در روزهایی در حاشیهتر سعی کردم دیگران را همراهی کنم. چیزی که به خاطر دارم ترسم است. تمام لحظات حضورم در خیابان اگرچه بسیار هیجان داشتم؛ اما همراه با ترس بود. میزان خشونت ماموران سرکوب مثل هیچ وقت نبود. حضور در خیابان به معنای احتمال کشته شدن بود و همه این را میدانستیم.
-
در بیشتر تجمعات، تنها شرکت میکردم. البته چندباری باری هم با دوستانم همراه بودم که معمولا در میانه راه با حمله ماموران و پراکنده شدنمان یکدیگر را گم میکردیم. در هر حال، چه تنها و چه با یکدیگر قراری گذاشته بودیم که هر شب سر یک ساعت مشخص به یکدیگر خبر دهیم که سالم به خانه برگشتیم. هر چند که ترس فقط مربوط به خیابان نبود احتمال دستگیری بسیاری از دوستان و آشنایان در خانه هم وجود داشت.
-
بیشتر اوقات برای شرکت در تجمعات راهی مرکز شهر میشدم آن قدر دور میزدم تا آدمها را پیدا کنم. جایی که تجمعی شکل گرفته باشد. البته روزهایی هم حوالی خانه به خیابان زدم ولی در حوالی خانه عملکردم مثل مرکز شهر نبود. انگار در محله خودمان ترس بیشتری داشتم.
-
روزهایی هم هیچ کاری نمیکردم و فقط تماشا میکردم. روزهایی که دختران دبیرستانی نزدیک خانه به خیابان میآمدند و خیابان را میبستند فقط به خیابان میرفتم که مثلا مراقب آنها باشم. در تمام مدت، حضور در تجمعات حضور نوجوانها و کارهایی که میکردند جالب توجه بود. حتی در مواردی انگار آنها مراقب ما بزرگترها بودند. مثلا خاطرم هست یک بار یک نوجوان آمد و بهم گفت ماسکت را بزن و مراقب باش.
-
حالا با گذشت دو سال از آن روزها، به نظرم چیزهایی تغییر کرده و چیزهایی هم همچنان پابرجاست. تصورم این است چیزهایی که تغییر کرده بیشتر مربوط به زنان است. زنان بسیاری را دیدهام که در این مدت دست به انقلاب در زندگی شخصی خود زدهاند و بسیاری از چهارچوبها را شکسته و در مقابل بسیاری از سرکوبها ایستادهاند. در مقابل اما در مورد مردان چندان خوشبین نیستم. تصور میکنم جامعه همچنان عمیقا زنستیز است با وجود اینکه مثلا به دنبال جنبش مهسا اگر در خیابان روسری به سر نداشته باشی دیگر مردی خیره نگاهت نمیکند. چیزی که قبلا بسیار مرسوم و آزارنده بود.
-
امروز فکر میکنم با اینکه جنبش مهسا شوک عمیقی به جامعه وارد کرد هنوز راه زیادی در پیش است برای تغییر دادن ساختارهای ضدزن. راهی که نیازمند تلاش مداوم است. با این که مسیر بسیار گنگ و مبهم به نظر میرسد؛ انباشت تمام آن چیزهایی که در این سالیان در جریان بوده، کمکم بروز بیرونی پیدا میکند. میتوان امیدوار بود در زمانی نه چندان کوتاه، اثرات غیرقابل بازگشتی به جا بگذارد.
مبینا ۲۱ ساله – دانشجو – تهران
-
به نظر من مهمترین تغییری که در این دوسال اتفاق افتاده ، تغییر در ذهنیت آدمهاست. ببینید اگر قبلا (پیش از جنبش) هر زنی بدون فکر کردن موقع بیرون آمدن از خانه حجاب به سر میگذاشت، الان همه موقع بیرون رفتن قطعا به این مسئله فکر میکنند که الان حجاب داشته باشم یا نه. قبلا همه بیچون و چرا حجاب میگذاشتند اما الان قطعا فرق کرده.
-
موضوع مهم دیگری که به نظر من تغییر کرده مساله امنیت برای زنان و دختران است؛ مثلا الان این طوری شده که ما خیلی از جاها نمیتونیم بریم چون مثلا در آن مکانها گشت ارشاد و حجاب وجود دارد. مثلا متوجه میشویم که در فلان خیابان گشت ارشاد هست و با زنان و دختران بیحجاب برخورد میکند. این موضوع امنیت زیست اجتماعی ما را تحت تاثیر قرار داده است. در کنار این همبستگی بین زنان و دختران هم خیلی بیشتر شده. مثلا همین موضوع اطلاعرسانی و خبر دادن به هم که در فلان خیابان گشت ارشاد هست. یک جور همبستگی که قبلا خیلی کمتر دیده میشد.
-
من واقعا هیچ تصوری از آینده ایران ندارم. اگر قرار باشه اتفاقی در ایران بیفتد، به دست بچههای هم سن و سال من و نسل ما خواهد بود. واقعیت این که که شاید نسل ما، خیلی انگیزه انقلابی نداشته باشه اما «جنم» و شجاعت داره و اگر این دوتا (انگیزه انقلابی و شجاعت) باهم ترکیب بشه خیلی خوبه.
-
من فکر میکنم تغییرات در ایران زمان میبره و شاید نسل بعد از ما (دهه ۹۰) یک کار درست و اساسی انجام بدن. به نظر من تا وقتی دهه شصتیها وسط میدان هستند اتفاق مهمی نمیافتد. اما بچههای دهه ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ خیلی جسورتر و بهتر هستند. من امیدوارم که بچههای این نسل در نهایت جنبش «زن-زندگی-آزادی» را پیش ببرند و آینده ایران را بسازند.