دفاعی بیشرمانه از اراذل و اوباش؛ یادداشتی از دکترحسین قاضیان
دکترحسین قاضیان – جامعه شناس
وقتی گفته میشود کسی دارد از چیزی «بیشرمانه» دفاع میکند، منظور چیست؟ کاربرد «بیشرمانه» در این جمله درست مثل این است که بگوییم کسی به من پیشنهاد «بیشرمانه»ای داد. در این موارد، مقصود این است که طرف از پیشنهاد زشتی که به من داد حتی احساس شرم هم نکرد، در حالی که باید میکرد. آنچه در پس انتظار برای شرمساری طرف مربوطه خوابیده، زیرپا گذاشتن قاعدهای اخلاقی است. بر همین سیاق، اگر کسی بخواهد از اراذل و اوباش دفاع کند به نظر میآید باید از کارش احساس شرمساری کند. انگار دارد قاعدهای اخلاقی را زیر پا میگذارد؛ قاعدهای بدیهی پنداشته شده که بنا بر آن اراذل و اوباش موجودات قابل دفاعی نیستند. با این همه، آیا میشود بیهیچ شرمی، یعنی بیشرمانه، از کسانی که پلیس آنها را اراذل و اوباش مینامد، دفاع کرد؟
میشود و اتفاقاً شده است. میشود و شده است، چون این روزها مد رو به گسترشی وجود دارد – بویژه در فضای مجازی – که اگر شما بخواهید خیلی امروزی، مترقی، متفاوت، آزادیخواه، عصیانگر، روشنفکر و مانند آنها باشید یا قلمداد شوید باید از عقاید، کارها یا افرادی که عموم مردم قابل دفاع نمیدانند، دفاع کنید. در سالهای اخیر هم که اراذل و اوباش در معرض حمله پلیس قرار گرفتهاند، با آفتابه آویزان در گردن، یا سوار بر الاغ و با کتک و تحقیر در شهر گردانده شدهاند، دفاع از اراذل و اوباش به صف این صنعتِ دفاعیِ مترقیانه اضافه شده است. و از آنجا که پلیسی که چنین میکند، پلیس رژیم سیاسی منفوری است، این دفاع پز نوعی ترقی خواهی و مخالفت سیاسی هم به خود گرفته و امتیازی اضافی برای مدافعانش به همراه آورده است، امتیازی که کلکسیون ترقی خواهی آدم را تکمیل میکند.
اما این دفاعیات هنوز به اعتباری دفاع «بیشرمانه»اند. در اینجا صفت «بیشرمانه» معمولا اطلاق نوعی فحش و ناسزاست از جانب مخالفان این دفاعیه. آنان معتقدند مدافعانِ اراذل و اوباش حب حیا را خورده، بیهیچ شرم و آزرمی از این آدمها و اعمالشان دفاع میکنند. برای همین هم بسیار گفته و شنیده میشود که اگر این «مدافعان سینه چاک» خودشان مثلا روزی طعمهی زورگیری آقایان اراذل و اوبش قرار گیرند آیا باز هم از این حرفها خواهند زد؟ واکنشهایی از این دست نشان میدهد که آنان متقاعد نشدهاند. چنان دفاعی از اراذل و اوباش، تغییر زیادی در مواضع مخالفان ایجاد نمیکند، اما به سنگربندی اجتماعی و سیاسی منتهی میشود. چون این نوع دفاعیات عمدتاً با احساس و هیجان پشتیبانی میشود و کمتر هم بعد تحلیلی به خود میگیرد. در نتیجه، سرانجامش وادار کردن دیگران است به اینکه جبهه و سنگرشان را مشخص کنند، پیش از آنکه مجالی برای گفتوگوی واقعی فراهم شده باشد. در این حال، بساط گفتوگو برچیده و سنگر موضع گیری برپا میشود. همه باید تن به موضع گیریهایی بدهند که با بحث و گفتوگو و استدلال و اقناع پیش نرفته، و لاجرم، به تعصب و جزمیت میانجامد. در این حال، این جزمها و تعصباتِ غیر قابل مذاکره مردم را به دو گروه اصلی تقسیم میکند. گروهی میشوند پیرو سفت و سخت آن عقیده و دیگرانی میشوند پیروان متعصب عقیدهای متضاد با آن. این تعصبات در نهایت به قطع گفتوگو بین طرفین میانجامد. و پایان گفتوگو، آغاز خشونت است، گیرم با تاخیر.
بهتر است دوباره به پرسش اول برگردیم و بپرسیم آیا میشود بیهیچ شرمی از اراذل و اوباش دفاع کرد بگونهای که دفاعی «بیشرمانه» (به مثابه ناسزا) نباشد، به طوری که راه بر گفتوگو نبندد، به نحوی که خشونتی بالقوه را بر سایر خشونتهای بالفعل و بالقوهای که از سروکول زندگیمان بالا میرود، اضافه نکند؟ بله میشود، اما کمتر شده است. میشود و کمتر شده است چون ما کمتر تن دادهایم به بحث و گفتوگوی عقلانی، به قصد نقد و ارزیابی بنیادهای فکری و اجتماعیای که با آن زندگی میکنیم. ما مردمی هستیم اغلب با ذهنیتی مغشوش و مشوش. میدان تولیدات فکریمان هم بیشتر مغشوش و در هم است، مثل همان میوههایی که در میدان تره بار درهم میخریم. چیزها را بیشتر بدیهی و مفروض میپنداریم و فارغ از چون و چرا. حوصله اوراق کردن مسائلمان را نداریم. اغلب به تلاش برای تجزیه و تحلیل قضایا بدبینیم. اگر کسی تلاش کند جنبههای مختلف یک موضوع را از هم بشکافد و حکمی کلی و درهم ندهد تا خیالمان تخت شود که طرف در سنگر ماست یا سنگر مقابل، میگوییم «داره میپیچونه» یا به شکل شیک تری میگوییم «داره با کلمات بازی میکنه» یا «سفسطه میکنه» یا «توجیه میکنه». در فقدان همین گفتمانهای تحلیلی و ترتیبات نهادی و رویههای عملی هماهنگ با آنهاست که ما نمیتوانیم بیشرمانه، بیهیج شرمی، از اراذل و اوباش دفاع کنیم.
یکی از مهمترین گفتمانهای تحلیلی، و ترتیبات نهادی و رویههای عملی برآمده از آن، بنیادِ گفتمان حقوقی مدرن، جرمشناسی مدرن و سیاستهای کیفری مدرن است. در این گفتمانها بین فرد، شخصیتش، انگیزههایش، عملش، عقایدش، علتهای عملش و حقوقش تفاوت گذاشته میشود. بنا به همین گفتمان است که مفهوم «اراذل و اوباش» که پلیس ما میسازد و دائماً در کله ما فوت میکند، دود میشود و هوا میرود. چون اراذل و اوباش بودن – هر معنایی هم داشته باشد – صفت یک شخص یا انتساب به یک نوع شخصیت است نه چیزی دیگر. برای همین، رذل یا اوباش بودن بنا به همین قوانین موجود نیز چیزی مجرمانه نیست. چون جرم اساسا مبتنی بر ارتکاب یا ترک فعل است نه وجود یا عدم صفتی معین در شخص. پس کسی را نمیشود به صفت رذل بودن (با فرض اینکه اصلا معنایی داشته باشد) یا به صفت اوباش بودن، مادام که اوباشگری نکرده، مجرم دانست و بلاهایی بر سرش آورد که پلیس اسلامی ایران با آنها میکند.
به علاوه، حتی اگر فرض کنیم قانون گذاران کشور ما رذل بودن را جرم قلمداد کرده باشند یا در آینده قلمداد کنند (که از قانون گذارانی که ما میشناسیم ارتکاب این عجایب ازغرایب نیست)، بازهم نمیتوان فرد مرتکب اوباشگری را از حقوقش محروم کرد، او را بیدلیل کتک زد، تحقیر کرد، یا به کهریزک فرستاد. فراموش نکنیم که کهریزک اول با همین اراذل و اوباش بود که پر شد. سالهایی پس از آنکه شهرداری سگها را میکشت و برادران وزارت اطلاعات لاتها را. سالها در آن بیغوله با لاتها و اراذل و اوباش هر چه خواستند کردند و ما دم برنیاوریدم، چون آنان را مردمانی قابل دفاع نمیدانستیم. نمیتوانستیم بین خود آنان، عملشان و حقوقشان تفکیک قائل شویم. آن تکه از زمین فقط وقتی برای ما مهم شد که کسانی که شخص شان یا عمل شان را قابل دفاع تشخیص میدادیم به آنجا فرستاده شدند و جان دادند. انگار برای ما هم حقوق افراد از شخصیت و عمل آنان قابل جدا شدن نبود.
با این اوصاف، هر وقت ما توانستیم بیشرمانه از حقوق اراذل و اوباش دفاع کنیم، معلوم میشود که جامعه ما از این توانایی برخوردار شده است که میان افراد، عملشان و حقوقشان آن قدر تمایز بگذارد که دفاع از حقوق اراذل و اوباش را دفاع از خود آنان یا عملشان به حساب نیاورد. در این حال، دفاع از اراذل و اوباش مایه شرمساری نخواهد بود. همان طور که دفاع از حقوق دو جوانی که که این روزها به خاطر زورگیری سر به دار حکومت سپردند، دفاع از زورگیری نخواهد بود. اما مادام که نتوانیم از حق کساتی دفاع کنیم که خودشان یا عملشان یا عقایدشان از نظر ما غیر قابل دفاع هستند، نمیتوانیم بگوییم در آستانه ورود به جهان قانون و حقوق مدرن قرار گرفتهایم. کافی نیست که ما در جامعهای زندگی کنیم که در آن کتابهای مد روزِ نیچه و دلوز و فوکو به چاپ چندم میرسد و کتابهای کت و کلفت قانون فراوان منتشر میشود. مهم این است که ذهنیت منتشر در جامعه یا دست کم در میان نخبگانش، ذهنیتی تحلیلی بر مبنای حقوق مدرن باشد. تا آن زمان، ما نه تنها از نظر ذهنی در جهانِ مادونِ قانونِ مدرن به سر میبریم که در عمل نیز، مانند امروز، با نهادها و رویههایی سروکار خواهیم داشت که از حقوق مدرن بیبهرهاند.