مصاحبه با منصور اسانلو فعال کارگری: یا باید از ایران بیرون می آمدم یا مرا می کشتند
منصوراصانلو، متولد ۱۳۳۸، از فعالان کارگری و رئیس سابق سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه (شرکت واحد) که از سال ۸۴ بارها دستگیر و در زمانی زندانی شدن خود مورد بدرفتاری شدید قرارگرفته بود در گفت وگو با کمپین بین المللی حقوق بشردرایران گفت که به دلیل تهدیداتی که شده بود مجبور شد از کشور خارج شود. این فعال کارگری که درسال ۸۶ حکم پنج سال زندان گرفت و تا سال ۹۱ در زندان بود به کمپین گفت:«به من خبر دادند که احتمال کشتنت است و دو کفیلم را احضار کرده بودند که من را به زندان معرفی کنند. آنها کفیل هایی بودند که با کفالت شان من را در سال ۹۰ از زندان آزاد کردند یعنی کاملا شواهد نشان می داد که محاصره به دور من آنقدر داشت زیاد می شد که راهی نداشتم یا باید می آمدم بیرون یا کشته می شدم. شک نداشتم چون دفعاتی که فشار کمتر بود آن بلاها را سر من آوردند و زد و خورد ها با من شد، چشمم را از دست دادم. چشم چپم الان بیناییش ۶۰ درصد است و در چشم راستم لنز گذاشتم. گلویم را چاقو زدند. زبانم را بریدند. در زندان هم که دائم در انفرادی بودم.»
متن کامل مصاحبه در زیر آمده است:
کمپین: در سال های گذشته چند بار به زندان رفتید و هر بار چه مدت طول کشید و آخرین باری که به بیرون آمدید چه زمانی بود؟
منصور اصانلو: من از سال ۸۴ به بعد در ارتباط با فعالیت های سندیکای کارگری چندین بار دستگیر شدم. اولین بار شاید در کلانتری شهرری در سال ۱۳۸۴ بود که یک روز طول کشید و یکبار در کلانتری صادقیه و یک بار در کلانتری پلیس امنیت منطقه یک شمیران بود و پس از آن اولین بازداشت طولانی من از یک دی ماه ۱۳۸۴ شروع شد و فکر می کنم تا ۱۹ مرداد ۱۳۸۵ طول کشید. دومین دستگیری از ۲۸ آبان ۱۳۸۵ تا ۲۹ آذر ماه همان سال بود که تمام این دستگیری ها با ضرب و شتم و بدون حکم دادگاه و هیچ احضاریه ای و کاملا غیر قانونی انجام شد و بعد دستگیری دیگر پس از سفری بود که به کنگره جهانی داشتم که در تاریخ ۱۹ تیرماه ۱۳۸۶ دستگیر شدم و تا اواخر خرداد ۱۳۹۰ طول کشید. در خرداد ۱۳۹۰ به دلیل فشارهای اتحادیه های جهانی کارگری و حمایت های داخل و خارج هم میهننان و سازمان (ILO) و بخش آزاد فعالیت های این سازمان در ژنف و درخواست های تشکل جهانی کارگری مانند (آی تی ف) دیگر نهادهای بین المللی کارگری و در داخل هم بسیاری از نیروهای دموکرات و آزاد اندیش که امضا جمع آوری می کردند و خبرهایی منتشر می کردند و تا حدی که می شد اخباری که در داخل در مورد وضعیت ما و اخبار سندیکای کارگری منتشر می شد که همه اینها فکر می کنم مجموعا تاثیرگذار بود. تا اینکه در اواخر خرداد ۱۳۹۰ من بدون سپری کردن تمام حکمم که باید عملا تا بهمن ماه ۱۳۹۱ در زندان می ماندم از زندان بیرون آمدم. البته نمی شد اسمش را گذاشت آزادی، چون بیرون از زندان هم تحت نظر بودم و یک جوری در بند بودم. بدون ارتباط داشتن با جامعه و فعالیت های سندیکایی و فقط با تلفن ها یواش یواش توانستم ارتباطم را حفظ کنم.
– دلیل این دستگیری ها چه بود؟ شما به عنوان فعال کارگری دقیقا چه می کردید که باعث دستگیری تان می شد و بهرحال مقامات امنیتی یا سیاسی به آنها حساس بودند؟
به نظر من می آید که حکومت ایران نه تنها در ارتباط با مسائل کارگری بلکه کلا از سال ۱۳۶۰ که به تدریج جناح حاکم تمایلات بسیارعقب افتاده سنتی را با دین ترکیب کردند و یک ملغمه ای را در دفاع از اندیشه های ارتجاعی و جلوگیری از رشد دموکراسی و اندیشه های آزاد و عدالت جویانه داشتند، سعی کردند در جامعه آگاهانه این روند را ادامه دهند و حتما اینها با نهادهایی که در سطح جهان برای جلوی گیری از رشد دموکراسی و حقوق انسان ها فعالیت می کنند همکاری دارند. چون از تمام فرمول هایی که در طول تاریخ زروگویان استفاده می کردند، بهره بردند.
این جناحی که به تدریج پس از انقلاب ۵۷ حاکم شد هر چقدر که توانست قدرتش را زیاد کرد و گروه های آزادی خواهی را که از قبل از انقلاب برای آزادی فعالیت می کردند اعدام کرد، فراری داد و ساکت کرد و همه سندیکاهای کارگری و نهادهای حقوق بشری را در دهه ۶۰ سرکوب کرد. نظام از یک چیز هراس داشت و آن تشکل یابی و سازمان دهی توده های مردم و در کنار قرار گرفتن آنها بود. اگر شما تاریخ این سی و چند سال را ببینید متوجه می شوید که حتی نهادی که بسیار کوچک است و سیاسی و اجتماعی نیست بلکه یک نهاد مذهبی و اقتصادی است یا نهادی که درمورد مسائل کاری و یا حوزه کودکان و یا زنان است را بر نتابیدند و به تدریج سرکوب کردند.
آنها یک جامعه ای بدون تشکل و سازمان دهی می خواهند چون می دانند که اگر مردم در نهادهای مدنی و دموکراتیک در کنار هم قرار بگیرند و قوانین را بشناسند و آگاهی شان رشد کند و به حقوق خودشان واقف شوند و دردهای مشترک شان را بهم پیوند بزنند، حتما از درون همین سازمان دهیها راه حل های مشتر ک پیدا خواهند کرد در نتیجه راه برای استبداد و استفاده از قدرت حکومتی برای چپاول مال مردم بسته خواهد شد. بنابراین سرکوب سندیکاهای کارگری و دستگیری من و امثال من در راستای جلوگیری از ایجاد تشکل و نهادهای مستقل مردمی، ملی و آزادی خواهانه بود. فضای ایجاد شده در انقلاب ۵۷ باعث شده بود که بسیاری از نیروهای ما در چارچوب فضای بسته سلطنتی ساکت باشند و نتوانسته بودند خودشان را نشان دهند اما آنها از سال ۵۷ تا ۶۱ گوشه های از نیازها،عملکردها، آرزوها و توانایی های خودشان را نشان دادند و به سوی جامعه دموکراتیک قدم برداشتند. اما ارتجاع داخلی و بین المللی با هم و با ایجاد توطئه های پیاپی و دامن زدن به برخی شعارهای ملی و مذهبی و فریب دادن برخی از مردم، تشکل، احزاب و گروه های انقلابی را سرکوب کردند و حتی نهادهای کوچک حقوق بشری را مورد حمله قرار دادند. حمله به من و کسانیکه استعداد سازمان دهی داشتند در چارچوب دستور اولیه این حکومت قرار داشت و دارد و همان طور که شما می بینید کوچکترین حرکت سازمان یافته و متشکل و آگاهی بخش که حتی عده کوچکی را دور خودش جمع می کند با شدیدترین ابزار مورد سرکوب قرار می دهد چون هدف حکومت جلوگیری از به وجود آمدن تشکل های مردمی و رسیدن به دموکراسی است.
– در این چند بار که دستگیر شدید درخواست بازجویان از شما در بازجویی ها چه بود؟ می خواستند شما چه کاری انجام دهید که از زندان بیرون بیاید؟ اصلا مشکلشان با شما چه بود؟
درخواست بازجویان که در اصل درخواست حکومت است. چون بازجویان خودشان می گفتند که وقتی ما با تو حرف می زنیم حکومت با تو حرف می زند. ما نماینده حکومت هستیم و هر چه که ما در اینجا با تو می کنیم نظر حکومت است. درخواست آنها این بود که اولا ما به هیچ وجه فعالیت صنفی، سیاسی، اجتماعی و هنری نداشته باشیم. حتی یک روز که خانواده من برای پیگیری وضعیتم و دفاع از حقوقم مانند حق مرخصی یا مسائل پزشکیم و برای آزادیم به دفتر دادستانی رفته بوند، سعید مرتضوی (دادستان وقت) مشخصا به مادر، خواهر و همسرم گفته بود که “اگر اسانلو می رفت قاچاق مواد مخدر می کرد و قتل می کرد خیلی بهتر بود از اینکه به کارگران آگاهی بدهد و جلوی معتاد شدن شان را بگیرد. ما می خواهیم که آنها معتاد باشند.” اینها جملاتی است که مرتضوی رو در رو به مادر، همسر و خواهرم گفته بود. این همان چیزی است که حکومت می خواهد. یعنی مردمی در ایران باشند که هیچ چیز نخواهند و در سکوت گورستانی باشند. دقیقا به من می گفتند که شما باید تعهد بدهی که اگر آزادت کردیم هیچ فعالیت صنفی، سندیکایی و اجتماعی نداشته باشی. اگر جلوی چشمانت دیدی که هزاران نفر کشته می شوند تو حق اعتراض نداری. می گفتند اگر تو تعهد بدهی اینها را انجام ندهی و بگویی که گناه کردی و جاسوس انگلیس و آمریکا بودی و برای فلان تشکیلات کار می کردی و گروه های سیاسی تو را گول زدند و به این کار وا داشتند و مصاحبه کنی و خودت را تبرئه کنی… اینها را از من می خواستند و جالب این بود که گروه های سیاسی هم تهمت به من می زدند، یکبار به من می گفتند توده ای هستی، یکبار می گفتند تو سلطنت طلب هستی، مجاهد هستی و این انگ ها را به من می زدند.
– قبل از اینکه برای اولین بار دستگیر شوید تصویرتان از زندان و بازجویی ها چه بود و بعد از اینکه خودتان به زندان رفتید چه چیزهای دیدید که برایتان تعجب آور بود یا اینکه فکر نمی کردید کسانی که دست اندرکار قوه قضاییه و یا نیروهای امنیتی هستند چنین رفتارهایی را از خود نشان دهند؟
– من چون زمان انقلاب ۱۸،۱۹ ساله بودم یک چیزهایی را تشخیص می دادم و از همکلاسی، رفقا و بزرگترهایم می دیدم. خیلی ها را دیده بودم که چه جنایت های کردند و چه بزرگانی را کشتند. کسانیکه بیش از ۲۰ سال در زندان ها بودند و شاه آنها را نکشته بود اینها به راحتی در دهه ۶۰ وبه خصوص سال ۶۷ قتل عام کردند.
سیاسیون را به زور به تلویزیون می آوردند که بر علیه خود اعتراف کنند و دادگاه هایی را ترتیب می دادند و مردم را به زور به آنجا می بردند و وادار می کردند که بر علیه خودشان اعتراف کنند و اگر کسی هم اعتراف نمی کرد طوری در تلویزیون جمهوری اسلامی نقش بازی می کردند که این هم بریده، این هم شکست خورده و این هم دارد اعتراف می کند که برعلیه جمهوری اسلامی بوده است. به طور کلی من یک شناخت قدیمی نسبت به این جنایت ها و سرکوب ها در زندان داشتم. حتی از قبل از دهه ۶۰ این جنایت ها شروع شده بود. من می توانم نام چند نفر را که قربانی این جنایت ها شدند و حافظه ام الان یاری می کند را بگویم. در سال ۵۸ یا ۵۹ دختر جوانی به نام هما نصیر زنجانی اعدام شد یا گیتی علی شاهی یا محمد رضا سعادتی اعدام شدند و اینها قبل از دهه ۶۰ و در سال های نخست انقلاب بود. این جنایت ها از آنموقع شروع شده بود. حتی من یادم می آید که وقتی هنوز حکومت شاه بود و انقلاب پیروز نشده بود، هیات موتلفه ها، انجمن حجتیه ها، مصباحیون و افرادی که به ظاهر دیندار ولی به نظر من کاملا ضد دین و سرکوب گر بودند فعالیت سرکوب گرانه خود را شروع کرده بودند.
در یک تظاهرات که فکر کنم سه ماه قبل از پیروزی انقلاب بود و “هسته مقاومت کارگران تهران” آن به راه انداخته بودند، قرار بود مردم تظاهرات را از میدان قزوین شروع کنند تا به جلوی درب دانشگاه “صنعتی آریا مهر” که الان به نام دانشگاه شریف تغییر عنوان داده است، برسند. همان روز که پسر و دختران و کارگران برای تظاهرات آمده بودند. همانجا آدم های چماق به دست و آدم کش و امثال نجات همدانی و چماق به دست هایی که بعدها معلوم شد برای هیات موتلفه کار می کردند با ماشین آشغال بری، ماشین شهرداری و وانت و بنز خاور به میان جمعیت آمدند و سعی کردند مردم را زیر بگیرند و با چوب و چماق و پنج بوکس به مردم حمله کردند. من به چشم خودم این ماجرا را دیدم. آن روز من با بعضی از نزدیکانم آنجا بودم. این چاقو کشی که به نام حزب الله بود از آنجا شروع شد و عوامل مختلفی در آن مانند ساواک و این گروهها بودند که همه شان یک هدف داشتند و آن جلوگیری از حضور نیروهای دموکراتیک، انقلابی، کارگری و زحمتکش برای رسیدن به خواسته های آزادی خواهانه واقعی که الان به نوعی به آن می گویند سکولار و لائیک که ما آنموقع به آن می گفتیم دموکراتیک خلق، بود. بهرحال آن روز مردم خیلی زیاد بودند شاید بیش از ۱۰۰ هزار نفر بودند و بالاخره خودشان را به دانشگاه رساندند و آنجا زندانی هایی که تازه آزاد شده بودند مانند به آذین و محمود اعتماد زاده و امثال اینها که نامشان را الان به خاطر ندارم، سخنرانی کردند. بنابراین وقتی من را از سال ۱۳۸۴ دستگیر کردند با آن شکنجه ها، ترس، تهدید ها و انفرادی های که داشتم بیگانه نبودم. خود بازجویان بارها نه به من بلکه به زندانیان دیگر که بعدتر ازشان شنیده بودم می گفتند که “حیف که الان دهه ۶۰ نیست و گرنه الان کشته بودیمت.”
با من هم این تهدیدها و شکنجه ها مطرح شد، صدای جیغ زنان و کودکان را در انفرادی که بودم می شنیدم. همین الان هم صدایم تغییر کرده که دارم با شما حرف می زنم، حس ترس و اضطراب آن روزها به تنم آمده است. بهرحال من قبل از زندانم می دانستم اینها چه جنایتی کردند و با من ممکن است که چه جنایاتی بکنند شاید هم این دانایی بود که باعث شد من نسبتا روی اندیشه و افکارم بمانم البته نه اینکه قهرمان باشم. بهرحال در این چند بار که دستگیرم کردند و زدند و بردند هر بار ایستادگی بیشتری کردم و به خصوص در دوره آخر که من را از زندان اوین به زندان رجایی شهر بردند. من در زندان هم از حق زندانیان دفاع می کردم مثلا از حق ملاقات، دوش، حمام و مسائل غذایی زندانیان دفاع می کردم و یا حتی در مورد مسائل کارگری هم هر طور بود صدایمان را به بیرون می فرستادیم. مانند نامه ۱۲ صحفه ای که در اول ماه مهرسال ۹۰ به هر شکلی توانستیم به بیرون زندان فرستادیم. من تلاش هایم را در داخل زندان هم ادامه دادم و می دانستم که آخرش همین زندان است یا انفرادی های طولانی مدت که بارها من تجربه اش را داشتم.
– الان با توجه به تعطیل شدن بسیاری از انجمن های کارگری و سندیکاها شما چه وزنی برای تشکل های کارگری قائل هستید و آیا امیدی هست که این تشکل ها دوباره کارشام را از سر بگیرند؟
با اینکه سرکوب خیلی شدید بوده و سعی کردند جو نامیدی را غالب کنند و با اینکه خیلی از زندانیان کارگری سال ها در زندان هستند مانند برادرم افشین اسانلو که راننده شرکت واحد بود و الان سه سال است که به دلیل عضویت در هیات موسسه (سندیکای کارگران جاده ای) در زندان است و یکی از برادرهای دیگرم که در قسمت تبلیغات شرکت واحد بود اخراج شد و برادر دیگرم که در زمان شاه زندان کشیده است. امثال خانواده ما که از همان دوران می خواستند به حق برسند در ایران خیلی زیاد هستند. زندانیان کارگری مانند شاهرخ زمانی، رضا شهابی، محمد جراحی، رسول بداقی، آقای قنبری و کسانیکه الان نامشان یادم نیست. ایستادگی آنها باعث شد که نهادهای کارگری با اینکه سرکوب شدند حداقل هنوز نامی از آنها مانده و حتی گاهی جلساتی کوچکی در خانه ها و یا جاهای دیگر برگزار می کنند و نتوانستند کاملا از هم بپاشند مانند همین سندیکای شرکت واحد که توانست سال گذشته دست آورد های خوبی هم داشته باشد. این سندیکا توانست افزایش ۱۸ درصد حقوق را برای کارمندانش با جمع آوری امضا چند هزار نفری و تجمعات به دست بیاورد و همچنین طی سال گذشته توانست حق مسکن ده هزارتومانی را با تجمعاتی که جلوی شهرداری و وزارت کار داشتند به صد هزار تومان در ماه برسانند که البته باید به ماهی ۵۰۰، ۶۰۰ هزار تومان برسد.
به اعتقاد من تشکلات هنوز از بین نرفتند، زنده هستند و هزینه می دهند مانند اتحادیه آزاد کارگران ایران، کانون مدافعان حقوق کارگر، سندیکای کارگران نقاش ساختمان و تزینات ساختمانی، سندیکای کارگران پروژه ای.. نمونه هایی که می گویم بالاخره هسته های خود را با تمام این فشارها حفظ کردند و من امیدوارم که آنها با حفظ خودشان و کمک امثال من که اینجا هستیم و اگر آنها قابل بدانند که من هم در کنارشان اینجا هر کاری توانستم انجام بدهم می توانیم هنوز سندیکاها را زنده نگه داریم. من معتقدم آن تشکلات در فرصتی که به دست می آورند زنده تر خواهند شد.
من امیدوارم و مطمئنم که این اتفاق می افتد و یکی از دلایلی که به جز نجات جانم از کشور بیرون آمدم تلاش برای ادامه فعالیتم است. گفته بودند ممکن است این بار من را بکشند چون فعالیت هایم را زیاد کرده بودم و به من خبر دادند که احتمال کشتنت است و دو کفیلم را احضار کرده بودند که من را به زندان معرفی کنند. آنها کفیل هایی بودند که با کفالت شان من را در سال ۹۰ از زندان آزاد کردند یعنی کاملا شواهد نشان می داد که محاصره به دور من آنقدر داشت زیاد می شد که راهی نداشتم یا باید می آمدم بیرون یا کشته می شدم. شک نداشتم چون دفعاتی که فشار کمتر بود آن بلاها را سر من آوردند و زد و خورد ها با من شد، چشمم را از دست دادم. چشم چپم الان بیناییش ۶۰ درصد است و در چشم راستم لنز گذاشتم. گلویم را چاقو زدند. زبانم را بریدند. در زندان هم که دائم در انفرادی بودم. ولی با تمام اینها من ایمان دارم که اگر همین تشکلات بمانند و بتوانند در همین خفقان رشد کنند با کمک ما و حمایت بین المللی و بسیج اتجادیه های جهانی کارگری و نهادهای حقوق کارگری مثل همین کمپین جدیدی که در دفاع از حقوق کارگران شکل گرفته است، از بهم پیوستن این نیروهای حقوق بشری و مدافع حقوق کارگری و کسانیکه ادعای دفاع از حقوق کارگران را دارند. این آن چیزی است که من برایش به اینجا آمدم. به جز نجات جانم این موضوعی است که برایش تلاش می کنم تا جاییکه می توانم. اینکه امیدم دارم که این تشکلات بمانند و قوی شوند و دست آورد خود را نشان دهند. شما می بینید در رسانه ها الان مرتب از سرکوب و پراکنده گی و نامیدی ها صحبت می شود ولی من می خواهم در تلویزیونی مانند صدای آمریکا، بی بی سی و من وتو که مخاطبان چند میلیونی در ایران دارند صدایمان را به بقیه برسانیم. اگر در این برنامه ها بتوانیم در مورد حقوق کارگران صحبت کنیم مطمئنم این تشکلات کارگری نقش اصلی را خواهند داشت در هر اتفاقی که در ایران خواهد افتاد.
– اگر بخواهید خیلی خلاصه چهار مورد از مشکلاتی عمده ایی که الان کارگران ایران با آن روبه رو هستند نام ببرید، به چه مواردی اشاره خواهید کرد؟
مشکل اول سرکوب تشکلات و جلوگیری از حیات تشکلات مستقل کارگری است که اگر این حل شود بقیه اش حل است. تشکلی مانند سندیکای شرکت واحد که به سختی شکل گرفت، توانست در مورد پرداخت به موقع حقوق کارمندانش تلاش کند به شکلی که الان ۲۷ هر ماه حقوق شان پرداخت می شود و حتی یک روز هم به عقب نمی افتد. همین طور توانست افزایش ۱۸ درصدی حقوق و افزایش حق مسکن را برای کارمندانش بگیرد. در حالیکه در جاهای دیگر کارگران حتی به طور منظم و ماهانه حقوق دریافت نمی کنند مانند کارگران ریسندگی که ۲۳ ماه است حقوق نگرفتند و یا کارگران (نیشکر هفت تپه). اینها نمونه هایی است که سندیکای شرکت واحد علیرغم سرکوب کارگران در سال گذشته توانست انجام دهد.
اما جایی که سندیکا نبوده هیچ کدام از این دست آوردها هم نبوده است. دوم، موقعی که سندیکا وجود ندارد طبیعی است که کارفرما چه خصوصی و چه دولتی به دستمزدها حمله می کند. پس سطح دستمزد پایین می آید. سوم امنیت شغلی از بین می رود. چهارم به دلیل پایین بودن امنیت شغلی رقابت بین کارگران زیاد می شود در نتیجه تمام قوانین و مقرارت موجود که هنوز اسما هست عملا انجام نمی شود و خود قانون از بین می رود و عدم رعایت قانون باعث می شود که زن هایی که در حیطه کار هستند چند برابر حقوق شان را از دست بدهند و بعد کودکان به اردوگاه کار بپیوندند و به صورت غیرقانونی به کار کشیده شوند.
بنابراین یک سلسله زنجیر است که به هم وصل است. وقتی ما می گویم مشکلات کارگری می شود مشکلات اجتماعی کل مردم ایران. چون طبقه کارگر به عنوان دستمزد و حقوق بگیر اکثریت جامعه را تشکیل می دهد. پزشکی که خودش مطب ندارد، مزد می گیرد وکارگر است. استاد دانشگاه هم مزد می گیرد و کارگر است، بازیگر سینما هم که مزد می گیرد، مهندسان همه که صاحب وسایل تولیدیشان نیستند کارگر هستند. اکثرا جامعه را کارگران و فرزندانشان تشکیل می دهند بنابراین اکثریت مردم جامعه این مشکلات را دارند چون تشکلات وجود ندارد. اگر این تشکلات ایجاد شود خود به خود جامعه سازمان دهی شده می تواند جلوی دیکتاتور و حکومت بایستاد و حکومت را وادار به رعایت حقوق خودش بکند به همین دلیل است که حکومت شدیدترین سرکوب ها را برای جلوگیری از سازمان دهی و ایجاد تشکلات مستقل، آزاد و مردمی، کارگری، زنان و کودکان هر چه نامش را بگذارید انجام می دهد. بنابراین من باز هم تاکید می کنم که سرکوب تشکل های کارگری و جلوگیری از تشکیل نهادهای مدنی مردمی در صنوف مختلف پیامدش می شود بی کاری، گرانی ، تورم و حتی تحریم. وقتی حکومت حق مردمش را رعایت نمی کند حقوق بین اللملی را هم رعایت نمی کند و طبیعی است که فشار آن هم باز به مردم می آید. اگر مردم ایران در داخل نتوانند کار بزرگی برای تغییر شرایطشان انجام دهند دیگران از بیرون مجبور می شوند تصمیم بگیرند که دیگر معلوم نیست به نفع مردم ایران خواهد بود یا نه.