تناقض نامههای خامنهای به جوانان غربی با سیاستهای داخلی او: چرا رهبر به توصیههای خود عمل نمیکند؟
دومین نامه سیدعلی خامنهای، خطاب به “عموم جوانان در کشورهای غربی” هشتم آذرماه منتشر شد و همانند نامه اول او، نزدیکان رهبر جمهوری اسلامی از انعکاس خارقالعاده این نامه در میان جوانان غربی خبر دادند. با اینهمه هم در نامه اول خامنهای و هم در نامه دوم او توصیهها و سخنانی وجود داشت که خود او و حکومت جمهوری اسلامی نیز به آن پایبند نیستند. به همین دلیل است که نامه او بیش از آنکه در میان جوانان غربی اهمیتی یابد، به انتقادات و طعنههای مخاطبان داخلی دامن زده است. پرسش اصلی از سیدعلی خامنهای آن است که چرا به آنچه که به دیگران توصیه میکند، خود عمل نکرده است؟
رهبر جمهوری اسلامی هم نامه اول و هم نامه جدید را بعد از حملات تروریستی در پاریس نوشت. او در نامه اولش از جوانان غربی خواست که به مطالعه اسلام از منابع اصلی آن بپردازند تا “تصویر و چهرهای که از اسلام” به آنان ارائه میشود تصحیح شود و “شناختی مستقیم و بیواسطه از این دین” بدست آید.
از طرفی خامنهای در نامه دوماش، غرب را متهم به هجوم نرم فرهنگی کرد و نوشت: “دو عنصر پرخاشگری و بیبندوباری اخلاقی” به “مؤلّفههای اصلی فرهنگ غربی” تبدیل شدهاند. خامنهای در حالی که از جوانان غربی میخواست تا اسلام را خارج از کلیشههای رسانهای در غرب بررسی کنند، خود دقیقا پرده از کلیشهایی رسانهای در ایران برمیداشت که درباره غرب ساخته است: غرب “پرخاشگر” و “بیبندوبار”
خامنهای در نامه اول خود از جوانان غربی پرسیده بود: “آیا هرگز از خود پرسیدهاید که همین اسلام، چگونه و بر مبنای چه ارزشهایی طیّ قرون متمادی، بزرگترین تمدّن علمی و فکری جهان را پرورش داد و برترین دانشمندان و متفکّران را تربیت کرد؟” او اما همین پرسش را از خود نمیکرد که پس چگونه فرهنگ غرب که به گفته او “پرخاشگر” و “بیبندوبار” است، امروز “برترین دانشمندان و متفکّران” جهان را پرورش میدهد؟
خامنه همچنین در نامه اولش با اشاره به آنچه که “رفتارهای غیرصادقانه و مزوّرانه دولتهای غربی” مینامید، خطاب به جوانان غربی نوشته بود: “تاریخ اروپا و امریکا از بردهداری شرمسار است، از دوره استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگینپوستان و غیر مسیحیان خجل است؛ محقّقین و مورّخین شما از خونریزیهایی که به نام مذهب بین کاتولیک و پروتستان و یا به اسم ملیّت و قومیّت در جنگهای اوّل و دوّم جهانی صورت گرفته، عمیقاً ابراز سرافکندگی میکنند.”
او البته اضافه کرده بود که ابراز سرافکندگی از تاریخ گذشته “بهخودیخود جای تحسین دارد” و اینکه “هدف من نیز از بازگوکردن بخشی از این فهرست بلند، سرزنش تاریخ نیست، بلکه از شما میخواهم از روشنفکران خود بپرسید چرا وجدان عمومی در غرب باید همیشه با تأخیری چند ده ساله و گاهی چند صد ساله بیدار و آگاه شود؟”
کالبد شکافی یک نامه
اظهارات خامنهای چند بخش است. بخشی از آن کنایه به سابقه بردهداری در غرب است. او بگونهای سخن میگوید که گویا “بردهداری” هیچ سابقهای در شرق ندارد. خامنهای فراموش میکند که حتی هنوز هم در رسالههای علمیه مذهبی از جمله رساله خود او، یکی از کفارههای “افطار عمدی روزه” آزاد کردن برده عنوان شده است.
از طرفی “بردهداری” حتی هنوز هم مورد حمایت برخی روحانیون حکومتی در ایران قرار دارد و حداقل موجب “سرافکندگی” آنها نیست. از جمله آیتالله مصباحیزدی که از متحدان نزدیک رهبر جمهوری اسلامی است و خامنهای چند بار از او ستایش کرده، در دفاع از بردهداری گفته است: “این دین مقدس [اسلام] اگر چه نظام بردهدارى را به کلى نادرست نمىشمرد، راه بردهگیرى را منحصر در یک امر مىداند، و آن جنگ حق و باطل است.” [نگاهی گذرا به حقوق بشر از دیدگاه اسلام – ص ۱۷۰] مصباحیزدی سپس اضافه میکند: “پس از پایان یافتن جنگ عادلانه و مشروع که به شیوه عادى و طبیعى رخ داده است، مىتوان اسیر گرفت. عامل بردگی انسان امورى از قبیل نژاد و رنگ پوست او نیست، بلکه مخالفت و عناد او با دین اسلام و نظام مشروع و عادلانه حکومت اسلامى است. چنین شخصى اگر در جنگ بر ضد حکومت اسلامى شرکت کند و اسیر شود، البته برده مىشود؛ و این بردگى هم به صلاح خود او و هم به مصلحت امت اسلامى است؛ ممکن است او از بردگى خود نفع مادى نبرد، لکن بىشک سود معنوى خواهد داشت.”
به این ترتیب مشخص نیست که بردهداری مورد حمایت روحانیون حکومتی در جمهوری اسلامی چه تفاوت عمدهای با نمونه گروههای تندرو همچون داعش خواهد داشت. خامنهای همچنین از شرمگین بودن غرب درباره ” ستم بر رنگینپوستان و غیر مسیحیان” سخن گفته اما درباره تبعیض قومی و مذهبی گسترده در جمهوری اسلامی که همچنان ادامه دارد، سخن نگفته است. اخباری که هربار درباره تبعیض و ستم نسبت به بهائیان، مسیحیان، یهودیان و حتی مسلمانان اهل سنت و همچنین صوفیان و دراویش منتشر میشود، حداقل موجب “سرافکندگی” هم نشده است. تبعیض نسبت به قومیتها در ایران از جمله ترکها و کردها و عربها نیز چیز پنهانی نیست.
چند سال پیش و در تیرماه سال ۱۳۹۲، کارن خانلریان، نماینده وقت ارمنیان ایران در مجلس، با اشاره به کاهش سالیانه تعداد مسیحیان گفته بود: “تعداد جمعیت ارمنیها در ایران به تدریج کاهش مییابد و امروز جامعه حدود ۶۰-۷۰ هزار نفر جمعیت دارد.” به گفته او طی این سالها بیش از صد هزار مسیحی از ایران مهاجرت کرده بودند. همچنین در این سالها جمعیت کلیمیان ایران نیز کاهشی چشمگیر داشته است. بر اساس آمارهای منتشر شده، تعداد کل یهودیان ایران از ۱۵۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۷ به ۳۰ هزار نفر در سال ۱۳۸۹ کاهشیافته و به این ترتیب تنها بیست درصد از جمعیت کلیمیان ایران هنوز در کشور خود باقی ماندهاند. این وضعیت دو اقلیت دینی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به رسمیت شناخته شدهاند.
کاهش جمعیت مداوم اقلیتها، هیچ دلیلی جز فشار جمهوری اسلامی بر آنان ندارد. برای نمونه بر اساس گزارش سایت رسمی مسیحیان ایران، شانزدهم مرداد ماه گذشته ماموران امنیتی با هجوم به یک کلیسای خانگی در کرج، هشت تن از نوکیشان مسیحی را که برای مراسم عبادت به دور هم گرد آمده بودند را بازداشت کردند. پیش از آن و در اردیبهشت ماه گذشته نیز خبر صدور ۲۳ سال حکم زندان برای ۱۸ تن از نوکیشان مسیحی منتشر شده بود.
توصیهها و ادعاهای خامنهای در نامه دوماش نیز همانند نامه اول، بدون توجه به مسئولیتش در موارد مشابه داخلی است. خامنهای در نامه دوم بعد از محکوم کردن حوادث تروریستی پاریس، به آنچه که “حمایت قدرتهای بزرگ به شیوههای گوناگون و به شکل مؤثّر” از تروریسم در منطقه نامیده اشاره کرده و برای نمونه به بحران موجود در اسرائیل پرداخته و نوشته است: “امروزه چه نوع خشونتی را میتوان از نظر شدّت قساوت با شهرکسازیهای رژیم صهیونیست مقایسه کرد؟ این رژیم بدون اینکه هرگز بهطور جدّی و مؤثّر مورد سرزنش متّحدان پرنفوذ خود و یا لااقل نهادهای بظاهر مستقلّ بینالمللی قرار گیرد، هر روز خانه فلسطینیان را ویران و باغها و مزارعشان را نابود میکند، بیآنکه حتّی فرصت انتقال اسباب زندگی یا مجال جمعآوری محصول کشاورزی را به آنان بدهد؛ و همه اینها اغلب در برابر دیدگان وحشتزده و چشمان اشکبار زنان و کودکانی روی میدهد که شاهد ضرب و جرح اعضای خانواده خود و در مواردی انتقال آنها به شکنجهگاههای مخوفند. آیا در دنیای امروز، قساوت دیگری را در این حجم و ابعاد و با این تداوم زمانی میشناسید؟”
سخنان خامنهای درباره رفتار غیرقابل تحمل دولت اسرائیل با فلسطینیان در حالی بیان میشود که حکومت ایران مشابه همان اقدامات را بارها درباره بهائیان انجام داده است: خانهها و مغازههای آنان را تخریب کرده، زمینهایشان را تصاحب کرده، اجازه تحصیل به فرزندانشان داده نشده و به اتهامات واهی دهها تن از آنان را به حبسهای طولانی مدت محکوم کرده است. همچنین دهها تن از بهائیان حتی حکم اعدام نیز دریافت کردهاند.
تنها برای نمونه، در تیرماه سال ۱۳۸۹، پنجاه خانه متعلق به بهائیان در روستای “ایول” استان مازنداران توسط بولدوزر تخریب شد. در اردیبهشت ماه امسال نیز خانه ییلاقی خانواده جمالالدین خانجانی، از اعضای شورای یاران بهایی که هنوز در زندان بسر میبرد، تخریب شد. خامنهای در ادامه نامهاش اضافه کرده بود: “به جای دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها، آیا عذرخواهیِ صادقانه بهتر نیست؟” این پرسشی است که اتفاقا آیتالله خامنهای هم باید به آن بیاندیشد.
تصویری از اندیشههای فرهنگی رهبر از غرب
رهبر جمهوری اسلامی در بخش دیگری از نامهاش، تصویر دقیقتری از اندیشههای فرهنگی خود را ارایه میکند. او که سالهاست غرب را به تهاجم فرهنگی متهم کرده، اینبار هم فرصت را مغتنم شمرده و نوشته است: “من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّتها و کوچک شمردن فرهنگهای مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیانبار تلقّی میکنم.”
خامنهای توضیح نمیدهد که اساسا “غرب” به عنوان یک کلیت چیست و چگونه میتوان “یک امر کلی ذهنی” را متهم به چیزی کرد؟ و حتی اگر متهم هم باشد، مسئول آن کیست و چه کسی باید تصمیم بگیرد که آن را متوقف کند؟
او از “غرب” سخن می گوید با اینهمه به نظر میٰرسد که مهمترین نگرانی خامنهای از “شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی” است. او نوشته است: “بسیاری از کشورهای دنیا به فرهنگ بومی و ملّی خود افتخار میکنند، فرهنگهایی که در عین بالندگی و زایش، صدها سال جوامع بشری را بخوبی تغذیه کرده است؛ دنیای اسلام نیز از این امر مستثنا نبوده است. امّا در دورهی معاصر، جهان غرب با بهرهگیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیهسازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری میکند.”
خامنهای در اینجا هم به چیزی انتقاد کرده که دقیقا همان را سالهاست که حکومت شیعی تحت حاکمیت او با دیگر فرهنگها و روشهای زیست متفاوت مردم در ایران کرده است. حکومتی که با زور و فشار مردم را مجبور به تبعیت از یک سبک زندگی خاص میکند و نام آنرا سبک زندگی اسلامی گذاشته است. خامنهای از آنچه که سبک زندگی مورد علاقهاش میداند بارها سخن گفته و خواستار اعمال آن در ایران بوده است. برخوردهای هر روزه با جوانان و زنان در خیابانها، سرکوب در دانشگاهها، حمله به نویسندگان و هنرمندان، تعطیلی کنسرتهای موسیقی و سانسور بیرویه و بیپایان آثار ادبی و هنری، اگر تحمیل یک سبک زندگی خاص نیست، چه معنی دیگری میتواند داشته باشد؟
خامنهای در پایان نامهاش این نکته را هم اضافه میکند که رفتارهای غرب نسبت به مسلمانان “ظالمانه” است و “همه میدانیم که ظلم، خواهناخواه خاصیّت برگشتپذیری دارد.” این نکته هم اتفاقا همان چیزی است که منتقدان آیتالله خامنهای بارها از او خواستهاند تا در نظر داشته باشد.
نامههای آیتالله خامنهای به جوانان غربی، که احتمالا در آینده نسخههای دیگری هم خواهد داشت، تلاشی برای معرفی چهرهای جدید از او هم هست. با اینهمه، چنانچه خود او هم درباره دیگران گفته است، “دعوت به نفهمیدن و یا از یاد بردن فاجعهها” راه حلی برای بازسازی چهره دیکتاتوری مذهبی نخواهد بود.