پس از تصادف کاملا مشکوک» صباواصفی به هوش آمد- اختلال در بینایی وآسیب دیدگی گردن (به همراه نامه مادرش)
کمپین بین المللی حقوق بشردرایران مطلع شده که صبا واصفی فعال حقوق بشر وحوزه زنان که سه شنبه دوهفته پیش دریک تصادف به حالت کوما رفت و در یک هفته پس از آن مجموعا بیش از ۱۰۰ در این حالت باقی ماند، پس از خارج شدن از کوما هم اکنون با آسیب دیدگی شدید از ناحیه گردن مواجه شده و بینایی خود را به صورت کامل بازنیافته است.
فرشته جعفری مادر خانم واصفی در نامه ای که دراختیار کمپین قرارداده شده است آورده که دخترش اولین قربانی استبدادنبوده و نخواهد بود. او تلویحا به عمدی بودن این تصادف اشاره کرده است. اگر چه همان شب تصادف مامورین امنیتی با مراجعه به خانه وی به ضبط برخی اموال شخصی وی پرداخته و گفته اند که به دنبال دستگیری او هستند. درحالی که خانواده تا آن زمان از سرنوشتش خبری نداشتند. فرشته جعفری در این نامه با هموطن خطاب کردن مردموتورسوار از او پرسیده است که « چگونه دلت رضا داد، پیکرش را نشانه بگیری و نعش نیمه جانش را، بی پرداخت کفاره ای، کنار خیابان رها کنی؟»
صبا واصفی ۳۰ دی ماه پس از ۴ سال تدریس از دانشگاه شهید بهشتی اخراج و از تدریس در دیگر دانشگاه ها نیز محروم شد. او هنگامی که به قصد پیگیری پرونده یکی از محکومین به اعدام عازم شهریار می شود در بازگشت از شهریار به دیدار خانواده یکی از کشته شدگان انتخابات می رود. به گفته نزدیکان وی طی یک سال گذشته او پیوسته به ملاقات خانواده شهیدان و مجروحان انتخابات می رفته و در فراهم کردن مقدمات زندگی به آنها کمک کرده است می برده است. منبع یاد شده به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: « قرار بوده به همراه آن خانواده به ملاقات خانواده شهید دیگری بروند که پس از خارج شدن از منزل در مقابل منزل ان خانواده شهید با موتوری تصادف می کند. موتور متواری می شود و سر واصفی با جدول کنار خیابان بر خورد می کند.» شاهدان عینی واقعه معتقدند که تصادف مشکوک بوده است و به نظر می رسد موتور مستقیما به طرف واصفی امده است
صبا واصفی پیش از این مستندی راجع به اعدام اطفال زیر ۱۸ سال ساخته بود به نام دلم را به خاک مسپار که مجوز پخش نگرفت و در حال ساختن مستندی از مادران عزادار بود که کارش نیمه تمام ماند.
متن کامل نامه فرشته جعفری مادر صباواصفی درزیر می اید:
از دیو و دد ملولم و انسانام آرزوست/ دیدار خوب یوسف کنعانام آرزوست
فرشته جعفری
هم وطن! آری، با توام آقای برادر مسلمان! که کوچه به کوچه، سر، در هر سوراخ و سنبه، انگشت به در کرده، به دنبال قرمطی و زندیق و ملحد و مشرک؛ سرگردان و ویلان شده ای. مومن! چگونه دلت رضا داد، پیکرش را نشانه بگیری و نعش نیمه جانش را، بی پرداخت کفاره ای، کنار خیابان رها کنی؟ ذهن او کندوی مهربانی ها است. صلیب رنج هایش را شجاعانه بر ململ شانه های ابری اش بر دوش می کشد؛ زیرا رهایی اش از عشق و در عشق است.
من در جایگاه یک مادر، به قضاوت نمی نشینم که شما از پیش، حجت بریده اید و قضاوتی برایتان پذیرفته نخواهد بود، مگر از عرش های الاهیتان، اما کافی بود به دیدار کودکان پرورشگاهی، سرطانی، یتیمان ایدز، کودکان معلول، کودکان کار و خیابان، زندانیان بی ملاقات، کودکان محکوم به اعدامهای ساخته و پرداخته ی عدالت دست سازتان، می رفتید تا آنان راویانِ صدیقِ مهرِ بی دریغش باشند.
نازک آرای تن ساقه گُلی که به جانش کِشتم و به جان دادمش آب/ ای دریغا! به برم می شکند.
او همواره از بخشش گفته، نوشته، سروده و خوانده است. دریغا! عکسش را در برابر چشمانش گذاشته و گفته اید: خودت را بنگر، این هم، سند هتک حرمتت! او خودش را دیده و شناخته است، به سالیانی پیش تر از شما که نه خود و نه حقیقت را شناخته اید. بر ورق سپیدی که بر سینه اش چسبانده بود، تنها نوشته بود: خس و خاشاک منم/ عاشق این خاک منم!/ و در مشت گره کرده اش، نه باروت بود و نه پنجه بکس و نه باتوم. سلاح او مهر بود و دنیائی از دلتنگی ها و آرزوهای ناب!
سه شنبه شب. آری درست در شب سه شنبه، آن لحظه هایی که مقابل دادسرا و پزشکی قانونی، به دنبال تن نازنینش می دویدم، در کدام رکعت نمازت بودی؟ کدام یک از خدایانت را صدامی کردی؟ کدام یک از آن آتش افروزان آتش خوار، تحسین ات کرد؟ شمار مدال های افتخارت، این روزها به چند رسیده؟ اصلا قابل شمارش هست؟ در سمساری دکه های بی ایمانی به چند نقد می شود؟ گرچه این بار، نامراد ماندی، اما بی شک فرزند من، اولین و آخرین قربانی استبداد نبوده و نخواهد بود که وجب به وجب این خاک، ویرانه هایی است که از نبود انسان های بی شماری حکایت ها دارد.
ما سیه معجران تاریخ برآنیم که : یا ما سر خصم بکوبیم به سنگ/ یا او تن ما به دار سازد آونگ/القصه در این زمانه پر نیرنگ /یک کشته به نام، به که صد زنده به ننگ