هفت روز هفت یادداشت: دولت باید تفنگ داشته باشد یا تفنگ باید دولت داشته باشد؟ (ابراهیم نبوی)
پینگ پنگ دولت و سپاه در حال ادامه است. روحانی هفته قبل با ماجرای دولت با تفنگ یک آبشار به زمین سپاه زد و دو سه روز قبل سردار جعفری با راکت خودش یک توپ تووووپ به زمین دولت پرتاب کرد و در پاسخ با لحنی کمابیش شبیه دوبله راج کاپور با صدای آلن دولون در حالی که چشمهایش را نازک کرده بود، گفت: «از سرزنشها نمیهراسیم. ممکن است ما را صاحبان تفنگ معرفی کنند، بله، صاحب تفنگ که سهل است، ما صاحب موشکهای دشمن شکن هستیم و اعتقادمان این است که دولتی که تفنگ نداشته باشد، توسط دشمنان تحقیر و سرانجام تسلیم میشود.» البته جعفری میداند که منظور روحانی این نبود که دولت نباید نیروی نظامی داشته باشد، روحانی هم میداند که منظور سردار جعفری این نیست که تفنگ برای دولت ضروری است. روحانی معتقد است که سپاه باید توپش را بردار و برود توی پادگان خودش توپ بازی کند، سردار جعفری هم معتقد است که روحانی باید زیر بلیت سپاه باشد. و این موضوع را هنوز سپاه نفهمیده و نمیخواهد بفهمد که ارتش و نیروی نظامی اصولا نباید و نمیتواند در سیاست نقش داشته باشد، یا در واقع سیاسی باشد.
فرض کنید یک ارتش بخواهد تعیین کننده سیاستهای اقتصادی و سیاست خارجی و داخلی و غیره باشد، طبیعی است که باید برخی فرماندهانش کم کم سیاست خارجی و اقتصاد بیاموزند و متخصص این امور بشوند. بعد از مدتی آن متخصصین نظرشان را به عنوان مدیر سیاست خارجی ارتش یا سپاه به بقیه فرماندهان اعلام میکنند و کم کم کار نظامیشان کم میشود و فقط به سیاست خارجی و اقتصاد و راهسازی و کارهای دیگر میپردازند. اسمشان هم به جای معاون و مشاور میشود وزیر و مدیرکل. بعد هم وزرا یک دولت تشکیل میدهند که تصمیماتشان را به بقیه فرماندهان ابلاغ میکنند. اگر بنا باشد که فرماندهان نظامی با آن مغز نظامی تصمیم بگیرند که میشود حکومت نظامی، اگر هم دولت کارشناس تصمیم بگیرد که میشود همین دولتی که هست. در واقع سوال اصلی این است که دولت باید تفنگ داشته باشد یا تفنگ باید دولت داشته باشد. ظاهرا منظور روحانی این است که دولت باید تفنگ داشته باشد، ولی سرداران سپاه فکر میکنند که تفنگ باید دولت داشته باشد. مشکل اینجاست، بیخودی لقمه را هفتاد دور نچرخانید دور سرتان. قضیه خیلی ساده است.
خشونت کلامی ایرانیان
این حجم شگفت انگیز فحش خواهر و مادر، مورد عنایت خاصه قرار دادن ارواح از دست رفته و نرفته پیشینیان، اتهام زنیهای خطرناکی که هیچ دلیلی هم ندارد، و کلا همین که وارد فضای مجازی ایرانی وقتی میشوی باید یک جلیقه ضد گلوله، یک بوگیر، صدا خفه کن، عینک دودی همراه داشته باشید و سه تا آرام بخش بخورید که آزار نبینید. همین است که موسسه افکار سنجی گالوپ آخرین بررسی خودش را منتشر کرده و گفته که ایرانیها عصبانیترین مردم دنیا هستند؛ ایران ۵۰ درصد، عراق ۴۹ درصد و سودان ۴۷ درصد عصبانی دارند. حالا اینکه این سه کشور تصادفا هر سه مسلمان نشین هستند و اتفاقا با همدیگر سالها روابط خوبی داشتند، لابد به این موضوع اندکی مربوط است. البته که دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.
کشف حجاب در خودرو
هر وقت اسم کشف حجاب را میشنوم، یک دانشمند را شبیه آقای ووپی تصور میکنم که توی آزمایشگاهش نشسته و دارد تعدادی مجسمه زن و مرد را که وسط آزمایشگاه گذاشته شده نگاه میکند و هی خیره میشود به بالا و وسط و بلانسبت پایین خواهران و برادران و هی فکر میکند و نمیفهمد باید چه کند. بعد به حمام میرود و به آن مجسمهها فکر میکند و به برجستگیها و ابعاد قابل توجه مجسمهها و یک دفعه از توی حمام میپرد بیرون و داد میزند یافتم یافتم. توی خیابان مسیح علینژاد را با یک دوربین میبیند و خودش را که با اندام برهنه دارد فریاد میزند “یافتم یافتم” مسیح باز مصلوب علینژاد میپرسد: «چه کشف کردی و یافتی ای دانشمند دوران؟» و دانشمند مذکور که همان «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» میباشد، میگوید: «من حجاب را کشف کردم.» و تا این جمله را بگوید مسیحعلی نژاد ۶۲۴۵ فیلم از وی تهیه و در اینستاگرام آپلود میکند.
یعنی کشف حجاب احتمالا یک چنین داستانی دارد. و در پی همین داستان هیجان انگیز است که برادر اسدالله جعفری دادستان عمومی و انقلاب مرکز استان مازندران به افرادی که کشف حجاب میکنند، هشدار داد: «برای افرادی که مبادرت به کشف حجاب میکنند، به عنوان ارتکاب فعل حرام در انظار عمومی پرونده قضایی تشکیل میشود.» و ایشان توضیح مبسوطی داده که وسیله نقلیه شخصی جزوی از فضای عمومی است و کلا توی ماشین ملت هم مثل پارک و خیابان و بیابان است و اصلا مثل خانه نیست که شما توی خانهتان میتوانید با خیال راحت حجابتان را کشف یا اختراع کنید و مهمانی بدهید و برای خودتان روز تولد و عروسی بگیرید و خاله و عمه و پسرعمو و حسن آقا و نرگس عمه کوچیکه بیایند توی مهمانی و آهنگ بگذارید و برزنید و برقصید که خدا هست و خدا هست و خدا هست و بعد هم ماموران نیروی انتظامی فرت و فرت بیایند در خانهتان و وارد خانه بشوند و بگویند غلط کردید که فکر کردید توی خانه فضای خصوصی دارید و میتوانید راحت باشید. برویم نیروی انتظامی و مهمانی هم تعطیل است. کلا یک چنین چیزهایی را هم در نظر داشته باشید.
جمهوری خوراسان ایجاد باید گردید
کلا خیال علمای خراسان از طرف حکومت ایران بکلی راحت شده و هیچ مشکلی از طرف همسایه غربی شان ندارند. خیلی شیک دادستان مشهد اعلام کرده که: «برای برگزاری کنسرت در شهرستانهای استان خراسان رضوی شرایط و تضمینهایی وجود دارد که اگر مراعات گردند مجوز صادر میشود.» یعنی اصلا اینطور نباشد که وزارت ارشاد مجوز کنسرت را صادر میکند، اصلا بحث هم این نیست که ما با نظر ارشاد موافقیم یا مخالفیم، موضوع این است که خودمان مجوز صادر میکنیم یا نمیکنیم. یعنی اگر یک گروه موسیقی ایرانی بخواهد در عراق یا افغانستان یا ترکیه یا چین یا هند کنسرت موسیقی برگزار کند، راحت تر مجوز میگیرد تا اینکه در خراسان کنسرت برگزار شود. و اما مشهد که کلا از محدوده کشور خارج شده و دادستان مشهد خیلی راحت گفته: «اما برگزاری کنسرت در شهر با توجه به اتفاق نظر علما صحیح نیست. هنرمندان بهتر است دیگر شهرها را برای برگزاری کنسرت انتخاب کنند.» موضوع اتفاق نظر علما هم که واضح و مبرهن است که چطوری است. یعنی دولت وجود ندارد، یک چیزی است شبیه طالبان یا حکومت مجتهدین یا املاک اختصاصی علم الهدی که علما خودشان تصمیم گرفتند که برگزاری کنسرت در خراسان صحیح نیست. بخاطر چی؟ بخاطر امام رضا. بروید تاریخ زندگی امام رضا را بخوانید و ببینید که در زمان خودش در همین خراسان پر بود از موسیقی. یعنی من نمیفهمم اینها بر چه اساسی چنین تصمیمی را اخذ میکنند؟
فتنه جدیدی در پیش است
یکی از ویژگیهای سیستمهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی این است که آدم نمیداند که آنچه که دارد میشنود خبر است، یا آرزو، یا نظر، یا پیش بینی یا تحلیل سیاسی. سالها صدا و سیما در برنامه خبر روزهای پنجشنبه میگفت: «فردا نماز دشمن شکن جمعه با حضور صدها هزار نفر از مردم همیشه در صحنه در دانشگاه تهران برگزار میشود.» یعنی مجری تلویزیون پیش بینی میکرد که حتما صدها هزار نفر حضور پیدا خواهند کرد. باز جای شکرش خالی بود که نمیگفت: «و همچنین فردا یک اتوبوس با یک مینی بوس تصادف خواهد کرد و چهار نفر در تصادف به شدت مجروح شده و همسر سارا خانم جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد.»
آقای شریعتمداری هم خیلی اوقات در روزنامه کیهان یکهو مطلبی منتشر میکند که شنیده شده که «ع.س.» به اصطلاح روزنامهنگار معلوم الحال در دیدار با یکی از جاسوسان اسرائیل در ترکیه اطلاعاتی را در مورد انبار اسلحه انجمن صنفی روزنامهنگاران داد که در جریان بازجویی به آن اعتراف کرده و معلوم میشود عوامل بیبیسی کلا در این ماجرا دست داشتند، ولی عوامل صدا و سیما دست نداشتند و معلول بودند. بیچاره عیسی سحرخیز تازه دارد سوار هواپیما میشود که این خبر را میخواند. یک هفته بعد کل سیستم اطلاعات موازی موظف میشوند عیسی سحرخیز را دستگیر کنند و طبیعتا مهم نیست که او حرفی میزند یا نه، بالاخره هر آدمی که به ترکیه سفر کند واضح و مبرهن است که حداقل با سه چهار جاسوس اسرائیل در طول روز برخورد میکند، حالا ممکن است طرف راننده تاکسی باشد یا فروشنده شلوار یا مامور کنترل پاسپورت و از این جور چیزها.
براساس همین سابقه است که آقای محسنی اژهای گفته: «برادران من! امروز تخریب علیه سپاه، تخریب علیه بسیج، علیه افراد موثر و علیه دستگاه قضایی شدت گرفته است. به تجربه گذشته که نگاه میکنم فکر میکنم یک فتنه جدید در پیش است». حالا ممکن است آدم ساده باشد و فکر کند واقعا فتنهای در پیش است، ولی اگر آدم ساده نباشد و راه راه یا پیچیده باشد، متوجه میشود که فتنهای در کار نیست و قرار است یک فتنه ایجاد شود و قس علیهذا. بقول همشهریهای کرمانی ما «همو خر سیاه راه آسیا.»
بردههای سکسی سلام الله علیه
اصولا مبنای فاشیسم همین عشق سیاسی و رابطه عاطفی با رهبری است. از رابطه عاشقانه ملت خل مشنگ آلمان آن دوران بگیر با هیتلر تا عشق دیوانه وار به استالین یا ستایش عاشقانه کوباییها نسبت به فیدل کاسترو. اصلا عشق به سیاستمدار مبنای هر نوع فاشیسم است. نمیفهمم چطور میشود که طرف عاشق رهبر باشد، ولی عاشق زن خودش نباشد. حاضر است بخاطر رهبرش جان بدهد، و از زن و بچه بگذرد. در همه جوامع فاشیستی هم نمونهاش را میتوان پیدا کرد. اصلا همین ارادت داشتن به بزرگان عرفان و تصوف هم به نظر من یک چیز مریضی است. آیت الله محمد یزدی گفته: «تعیین ولی فقیه جامعه و حق فرمانروایی، امری الهی است و مردم در جامعه اسلامی نقش قدرت بخشی به ولی امر و اطاعت عاشقانه از او را بر عهده دارند.» اینجوری که حرف میزنند آدم تصور میکند بانوان چرمینه پوش شلاق به دستی را که طرف کف پایشان را لیس می زند و با خشونتی آمیخته به هیجان او را نمه نمه کتک میزنند. از اینها گذشته اصلا از دست بوسی حسام الدین آشنا از جنتی خوشم نیامد. شاید برای باستانشناسان جالب باشد، ولی من اصلا دوست نداشتم.
زنجانی باهوش است؟
شنبه خبر داده شده که شرکای زنجانی در راه هستند و مشغول گفتگو با مقامات وزارت نفت هستند و قرار است به زودی به ایران بیایند، یک شنبه گفته شده که یکی از این شرکا گفته من الآن پول نقد ندارم، یک ده میلیارد دلاری دارم، بگذارید خورد کنم، سر راه میآیم تهران پول را میدهم و میروم. دو شنبه خبردار شدیم که شرکای بابک زنجانی بلیت هواپیما را گرفتند، ولی چون جای یکی از آنها بغل توالت بوده، گفتند که ما داریم بلیت را آپ گرید میکنیم و ساعت یازده و هفت دقیقه وارد میشویم. روز سه شنبه وکیل بابک گفته که شرکای بابک زنجانی گفتند ما حرفی نداریم دو میلیارد دلار را بدهیم، ولی پول هتل را که ۲۶۴۰ دلار میشود وزارت نفت بدهد، بعدا بابک وقتی آزاد شد و هتل را خرید پول را برمیگردانیم، ولی وزارت نفت گفته ما پول هتل را نمیدهیم و بیایید توی مهمانخانه خودمان، شام و ناهار هم خودمان قورمه سبزی با پیاز میدهیم. روز چهارشنبه اعلام شد که شرکای بابک زنجانی پول را فرستادند، ولی گفتند تا شما آن را بشمارید، ما خودمان را میرسانیم. و سرانجام روز پنجشنبه وزارت نفت اعلام کرد که کلیه خبرها درباره پس دادن پول توسط شرکای بابک زنجانی شایعه بوده و اصولا چنین خبرهایی نیست، هیجان زده نشوید پیلیز.
یعنی آدم وامیماند که این خبرها چطوری منتشر میشود؟ اصلا داستان چیست؟ من کیام؟ اینجا کجاست؟ خدایا! چرا من؟ چرا اینجا؟ و در همین برهه حساس زمانی پورمختار نماینده مجلس اعلام کرد که «بابک زنجانی خیلی باهوش است.» البته من تائید میکنم. طبیعی است که کلاهبردارها جزو باهوش ترین افراد هستند. ولی برای چی پور مختار این حرف را زده به این خاطر بوده که زنجانی گفته که «حاضرم بمیرم و بدهی را ندهم . بالاتر از مرگ که دیگر چیزی نیست.» یعنی این کجاش باهوش است؟ طبیعی است که وقتی شما به کسی بگوئید که اگر پول را پس بدهی هم اعدامت میکنیم، طرف باید الاغ باشد اگر پول را پس بدهد و بابک زنجانی ممکن است کلاهبردار باشد، ولی قطعا الاغ نیست.