آن ۵ نفر و این ۸ نفر: شهروند یا تبعه؟
همین روزهای اخیر بود که مردم زیادی با هیجان پای رسانههای همگانی یا کنار رسانههای اجتماعی منتظر شنیدن خبر آزادی ۵ نظامی به گروگان گرفته شدهی ایرانی بودند. همزمان، مقامات نظامی و سیاسی ایران مسابقه گذاشته بودند تا برای گرفتن ژستهای قهرمانانه، به هنگام اعلام خبر آزادی آنان، جلوی دوربین رسانهها ظاهر شوند. با این همه، بر خلاف انتظار، هنگامی که خبر آزادی اتباع ایرانی اعلام شد، مشخص شد که آنان ۸ نفرند نه ۵ نفر. ۳ نفر دیگر اضافه نیامده بودند، بلکه این ۸ نفر هیچ کدامشان آن ۵ نظامی به گروگان گرفته شده نبودند.
در حالی که تاسف از آزاد نشدن آن ۵ نظامی به گروگان گرفته شده اوج میگرفت، موضوع یافته شدن آن ۸ نفر دیگر اساساً درمیان خبرها گم و گور شد. اخبار آنها به سرعت ناپدید شد همان طور که ناپدید شدنشان هیچ وقت به خبر تبدیل نشده بود. کسی نپرسید آن ۸ نفر چه کسانی بوند، نظامی بودند یا غیرنظامی، چه زمانی ربوده شده بودند، چه کسانی آنها را ربوده بودند، برای چه ربود شده بودند، آیا کسان دیگری هم هنوز در اسارت هستند و مهمتر از همه چطور شد که حالا – یعنی زمانی که تصور میشد قرار است ۵ نفر دیگر آزاد شوند – سر و کله اخبار این ۸ نفر بیاختیار پیدا شد؟
وقتی ۸ نفری آزاد شدند که نامی از آنها در میان نبود، و وقتی هیجانها به سمت ۵ نفری رفت که نام و نشانشان رسانههای همگانی و اجتماعی را درنوردیده بود، این فکرتقویت میشود که اگر جیشالعدل اخبار و تصاویر به گروگان گرفتن آن ۵ نفر را هم منتشر نکرده بود شاید کسی نیز به شکل فراگیر از ربوده شدن آنان با خبر نمیشد.
اما مشکل کجاست؟ آیا جیشالعدل گناهکار است که به یاد ما انداخت آن ۵ ایرانی را به اسارت گرفته است؟ آیا آنان که ۸ تبعهی دیگر ایرانی را ربودند مقصرند که ربودن آنها را اعلام نکردند تا ما به یادشان کمپین راه بیاندازیم؟ آیا رسانهها نابکارند که حتی حالا هم که معلوم شده آن ۸ نفر آزاد شدهاند به دنبال چند و چون ماجرای اسارتشان نرفتهاند؟ آیا دستگاههای امنیتی را باید گریبان گرفت که به رسانهها اجازه نمیدهند به سراغ این ۸ نفر بروند؟ آیا حکومت را باید نواخت که با مردمانش مانند شهروند رفتار نمیکند و آنها را صرفاً یک «عدد» میداند در عین حال که «عددی هم به حساب نمیآورد»؟
خبری در دست نیست که آیا دستگاههای امنیتی برای رسانهها محدودیتی در زمینهی اطلاع رسانی در مورد این ۸ نفر ایجاد کردهاند یا نه. اما بنا به پیشینهی نگاه و رفتار این نهادها، ایجاد چنین محدویتهایی دور از ذهن نیست. با این حال، اگر هم چنین محدودیتی نبود، رسانههای ما موارد زیادی بوده است که نشان دادهاند «وقتی سگی شخصی را گاز گرفته» آن را خبر قلمداد کردهاند اما وقتی «شخصی سگی را گاز گرفته»، از آن با بیاعتنایی عبور کردهاند. بر این اساس، هیچ بعید نیست که اگر محدودیتهای امنیتی غیرقانونیِ مرسوم هم در کار نبود، رسانهها این بار هم خبر مهم را رها میکردند.
رسانههای اجتماعی و فعالان اجتماعی هم از این بابت به رسانههای همگانیمان کم شباهت ندارند. این رسانهها هم گرچه از آن نوع مدیریت تشکیلاتیِ رسانههای همگانی برخوردار نیستند، بیش و کم به همان شیوه عمل کردهاند. ناگهان در و دیوار این رسانهها خبر آن ۵ نفر را چنان بزرگ کرد که گویی در مرزهای ایران اتفاق نادری رخ داده است. در حالی که اگر از کشته شدن تعداد زیادی از نیروهای نظامی در این مرزها به دست همان دست از نیروها بگذریم، از این یکی نمیشود گذشت که این ۸ نفر آزاد شده هم مثل همان ۵ نفر هسنند که فقط تاریخشان «گذشتهتر» است. اما خونشان به همان اندازه رنگین است که آن ۵ نفر. اگر موضوع جان انسانهای ربوده شده و به اسارت رفته اهمیتی دارد، معلوم نیست چرا آن ۵ نفر همه جا را پر کردند تا جایی که برای این ۸ نفر اساساً جایی در رسانههای اجتماعی یا عمل فعالان اجتماعی باقی نماند. درست است که اینان آزاد شدند و آنان هنوز در اسارتند، اما این رسانهها و آن فعالان نمیتوانند دست کم گریبان حکومتشان را نگیرند که مسولیتش در قبال این ۸ نفر کجا بود وقتی آنان به اسارت رفته بودند و ما بیخبر بودیم؟ این دو عمل از یک جنساند، از جنس مسوولیتهای شهروندی.
حالا چرا گریبان حکومت را باید گرفت؟ البته وقتی حکومت در برابر به گروگان گرفته شدن ۸ شهروندش سکوت کرده است، با وجود آنکه نمیدانیم این سکوت چه مدت طول کشیده، بازهم ممکن است بتوانیم آن را به مسائل امنیتی ربط بدهیم. اما وقتی این شهروندان آزاد شدهاند چطور؟ وقتی که آزاد شدهاند ولی نه اسمی دارند و نه رسمی، نه عکسی دارند و نه حرفی. این وضعیت، یعنی که از نظر حکومت گویی آنان فقط نقش «عدد» و «نفر» بازی میکنند. آنان فقط «۸ نفر»اند و دیگر هیچ. تعبیری از همان دست که در آن نواحی برای شمارش شتر استفاده میشود.
در چنین مواقعی مفهوم شهروندی در نظام سیاسی ما بهتر فهمیده میشود. این درست است که نمیشود رابطهی حکومت و مردم را در حال حاضر رابطهی ارباب و رعیت به حساب آورد. این هم درست است که آرزوی بسیاری از حکومتگران ما حکومت بر رعایایی است زبان بسته. اما هر چه هست زبان مردم درازتر از آن است که بتوان به قالب آن رعایای زبان بسته ریختشان.، ولی وقتی مواردی از این دست پیش میآید بهتر معلوم میشود که رابطهی مردم و حکومت رابطهی شهروندی نیست. مردم در چنین نظام حقوقی و عملیای، به جای شهروند «تبعه» محسوب میشوند. و فرق است بین تبعهی کشوری بودن یا شهروند آن کشور بودن.
تبعه، البته ترجمهای قدیمیتر است برای واژهی امروزیتر شهروند یا همان «سیتیزن». اما راستش رابطهی حکومت و مردم با واژهی «تبعه» به معنی پیروان بهتر تطبیق دارد تا با واژهی شهروند. پیروان و تابعان با مفهوم امت سازگار است و با امام و رهبری که رابطهاش با امت بر اساس بیعت و پیروی آن هاست. رابطهای از قبیل رابطهی چوپان و رمه. اما شهروندی، از اساس، نوعی رابطهی حقوقی است بین مردم و دولت که در چهارچوب دولت – ملت که پدیدهای است مدرن ظاهر میشود. در مفهوم مدرن شهروندی، مردم با واگذاری بخشی از حقوق خود به حکومت، مسوولیتهایی را برگردن حکومت میگذارند. بخشی مهمی از این مسوولیت حفظ امنیت آنان است، امنیتی که ممکن است به صورت فردی قابل حصول نباشد، اما از دولت برمی آید. دستگاههای نظامی و انتظامی در هر کشور در واقع ابزارهایی جمعی برای تامین چنین امنیتی هستند.
اما شیوه عمل حکومت در مواردی از این دست به ما یادآور میشود که هنوز تا مفهوم امروزی شهروند و مناسبات شهروندی فاصلهها داریم، نه فقط به دلیل اینکه حکومت از توان ایجاد امنیت برای شهروندانش ناتوان است و نمیتواند مسوولیتهایش را به درستی انجام دهد، بلکه به این دلیل که مردم را همچون رمهی شتر برای تبعیت و پیروی میطلبد، بلکه به این دلیل که آنان را چون تودهای نرم و شکل پذیر میخواهد و چونان اعدادی صرف فرض میکند؛ اعدادی که تا نبودند دولت را هم با آنان کاری نبود. و حالا که ناخواسته و سرزده پیدا شدهاند بازهم باید به مثابه مزاحمانی وقت ناشناس، بهمثابهی اعدادی گمنام و مهجور، ناپدید بمانند.