هفت روز هفت یادداشت: چرا روحانی بنیصدر نیست!(ابراهیم نبوی)
این ستون قرار است هفتگی باشد و حتما هفتگی خواهد بود، ولی از آنجا که تعداد اتفاقات مملکت اینقدر زیاد است که آدم همین که آنها را مشاهده کند، خودش کلی مهم است، برای همین آدم یادش میرود که باید بطور دائمی نظر بدهد، از همین رو من که با عرض شرمندگی مدتی ستون را با تاخیر منتشر کردم، از این هفته مطالب را بطور منظم خواهم داد تا مشت محکمی به اتفاقات مملکتی هم زده باشم.
خارش شش ساله
یک ضرب المثل چینی میگوید: “مردها وقتی هفت سال از ازدواجشان گذشت، وسوسه میشوند و به خارش میافتند که یک بیناموسیهایی بکنند.” البته این ضرب المثل خیلی هم چینی نیست، شاید هم خیلی چینی است و مثل خیلی چیزهای چینی سالها قبل وارد آمریکا شده و آمریکاییها فکر میکنند ضرب المثل خودشان است. بخاطر همین هم بود که مریلین مونرو و جک لمون در “خارش هفت ساله” بدون اینکه چینی باشند، در فیلم بیلی وایلدر دچار آن بیناموسی شدند و دقیقا در همان برهه حساس زمانی بود که دامن مریلین مونرو رفت بالا و دیگر پایین نیامد که نیامد که نیامد.
هفته قبل خارش هفت ساله آیت الله خامنهای شروع شد. وی وارد چهارسال دوم دولت روحانی شد و “قرم قرم” خودش را آغاز کرد. تقصیر خودش نیست، عادت دارد و ترک عادت هم طبیعتا موجب امراض گوناگونی میشود.
وقتی هاشمی رئیس جمهورش بود، از سال ششم پروژههای او را متوقف کرد، سیاست خارجی را به دست گرفت، وزیر ارشاد یعنی خاتمی کنار رفت و میرسلیم با همه غرغرهای تاریخیاش آمد. رهبری صدا و سیما را از دست دولت و محمد هاشمی گرفت، وزارت کشور هم به شرح ایضا، از دست محتشمی گرفته شد و دست بشارتی افتاد. در دو سال آخر هاشمی، “آتش به اختیار” حزب الله آغاز شد و پاچهگیران بسیج دانشجویی به جان فائزه دختر هاشمی افتادند و شهرداران او نیز زندانی شدند.
رهبری همین کار را با خاتمی هم کرد. البته خاتمی این ماجرا را میدانست، به همین خاطر با گریه و اشک و آه برای دومین بار ثبت نام کرد و همین شد که از سال ششم ریاست جمهوری خاتمی، وزیر ارشاد، وزیر کشور و بسیاری نهادهای دیگر تحت نظر خامنهای قرار گرفت و فشار بر مطبوعات آغاز شد و روزنامهنگاران و هنرمندان حامی اصلاحات در پروژه پورزند رفتند توی قوطی کنترل و شد همان که همه میدانند.
البته به قول امام خمینی “من توی دهن این دولت میزنم” فقط مربوط به هاشمی و خاتمی نبود و خامنهای با احمدی نژاد که بقول خودش از همه نزدیکتر به او بود، همین کار را کرد، منتهی احمدی نژاد شانس آورد که چون جنبش سبز زنده بود، همه چیز با تاخیر بیشتری اتفاق افتاد. از فروردین ۱۳۹۰ یعنی از سال ششم دولت محمود جان، “قرم قرم” رهبری شروع شد و وقتی وزیر اطلاعات احمدی نژاد تغییر کرد، کم کم داستان جریان انحرافی جدی شد و باعث شد در دو سال آخر احمدی نژاد همان آش و همان کاسه بشود که قبلا هم بود.
طبیعتا با آغاز دور دوم روحانی انتظار میرفت که آقا اول آن قرصهای سبزی که از سال ۸۸ خورده بود هضم کند، بعد روزی سه تا قرصهای بنفش خودش را بخورد و کم کم از سال ۱۳۹۸ دعوا را با روحانی شروع کند، اما انگاری این دفعه برادرمان عصب زده و حالش کلا خوب نیست و هنوز به دو ماه نرسیده شروع کرده به “قرم قرم” و در همان هفته قبل کابینه روحانی را جلوی دروهمساده به توپ بست که ” نباید تجربه سال ۱۳۵۹ تکرار شود که رئیس جمهور وقت جامعه را دوقطبی کرد و مردم را به دو دسته مخالف و موافق تقسیم کرد.” و یعنی روحانی شده بنی صدر، من هم تا اطلاع ثانوی امام خمینی هستم و “توی دهن این دولت میزنم، من دولت تعیین میکنم، من به پشتیبانی سپاه و غیره دولت تعیین میکنم.”
چرا روحانی بنی صدر نیست؟
طبق معمول بر نظریه آقا که بنی صدر و روحانی را مشابه سازی کرده، چند اشکال جدی وارد است که به آن توجه کنید:
اول: روحانی بنی صدر نیست و نیم ساعت پیش از پاریس نیامده که حتی اجاره خانه پاریس را هم لغو نکرده باشد، نهایتا به صاحب خانهاش گفته بود من برای تعطیلات دارم میروم ایران، چند ماه رئیس جمهور میشوم و زود برمیگردم، شما جای دوری نریها. بعد هم که تقی به توقی خورد، علی علی برگشت پاریس. بالاخره روحانی با بنی صدر فرق دارد، خودش “این کاره” است؛ نه هاشمی است که مقادیری از پیشداوری در موردش وجود داشته باشد که رئیس باند دون کورلئونه است و بشود سه سوت حذفش کرد، نه مثل خاتمی است که اگر خدای ناکرده کسی به او بگوید پدرسوخته، یک هفته تب کند و کهیر بزند، نه مثل احمدی نژاد است که دیروز آمده و فردا باید برود و هزار تا نقطه ضعف داشته باشد که به راحتی قابل حذف کردن باشد. روحانی خودش اصل جنس است و به این راحتی قابل حذف نیست.
دوم: خامنهای خمینی نیست که بگوید بروید بجنگید، صد هزار نفر بخاطرش بمیرند، یا بگوید توی دهن این دولت میزنم، واقعا توی دهن آن دولت بزند، خمینی بلد بود که اسفند قهر کند، فروردین دعوا را جدی بگیرد، اردیبهشت پوست طرف را بکند، خرداد طرف را حذف کند. خامنهای از آنهاست که “جمعه بیام بپرسم، شنبه بیام برقصم” و “اگر اول شعبان انگشتش بزنی، آخر رمضان میگوید آخ”. گفتار درمانی میکند که اعتماد به نفس پیدا کند. کسی روی حرف او حساب نمیکند. ماهها قبل ۲۰۳۰ را امضا کرده، حالا از ترس امامان جمعه و امت ویزویز حزب الله یادش افتاده یونسکو با اساس اسلام مخالف است. بنده خدا خودش خودش را جدی نمیگیرد، شما هم جدی نگیرید.
سه: مردم آن مردم نیستند: بنی صدر کلا ده میلیون رای داشت که جز رای زنش بقیه بخاطر خمینی بود، بعد هم که دعوا شد، یک میلیون نفر هم طرفدارش نبودند، اکثریت ملت طرفدار خمینی بودند، به هر دلیل، حالا ملت بطور جدی با رهبری مشکل دارند، اگر اذن جهاد هم بدهد، عاشقاناش همه بچه میلیاردرهایی هستند که باید به فکر فراری و مازراتی و کارخانه و ویلایشان باشند. با یک مشت میلیاردر که آدم نمیرود توی مسجد صدای مشکوف صادر کند، برادر.
من بطور کلی معتقدم که آقا حالش خوب نیست و سن هم بالا رفته، آلزایمر هم تشدید شده، در حال گفتار درمانی است، من فکر کنم دکتر هلاکویی زیاد نگاه میکند و صبحها توی آینه به خودش لبخند میزند و بیست بار میگوید: “علی! تو دیگه بزرگ شدی، تو میتونی، باور کن.”
غلط کرده میزان رای مردم است
البته حسن خطرناکه حسن! حواسات باشد که چه میکنی. نیفتی توی دام کل کل و رو کم کنی که بخواهی هی حرف بزنی و شوخی شوخی زیر پایت خالی شود. البته من مطمئنم حسن روحانی عقل و هوش درست و درمانی دارد و خودش بلد است باید چه کند، ولی به هر حال “حسن! خطرناکه” مواظب باش.
البته روحانی حرف درستی زده که گفته مشروعیت حکومت از مردم میآید. ولی شما همین جمله را بگذار جلوی چشم افرادی که در انتخابات رای نیاوردند و بگو شما رای نداری پس مشروعیت نداری، برو خونه تون. خب! طرف نمیخواهد برود خانهشان.
همین میشود که یک دفعه آقای ناصر مکارم دم برمیآورد که “حاکم الهی را خدا باید تعیین کند.” و سی و هفت ثانیه بعد هم مصباح از ارتفاع ۳۰هزار پایی ابراز میدارد که “اگر یک مسلمان ایرانی اینگونه فکر کند، پذیرفته نیست.” و چقدر هم خوشحال است که این مسلمان ایرانی که تصادفا رئیس جمهور هم شده افکارش پذیرفته نیست. چهل و دو ثانیه بعد هم جنتی و خبرگان که فعلا هر دو یکی هستند میگوید: “این مباحث با مبانی دینی تشیع و اهل سنت ناسازگار است.” و ما میمانیم که این امام خمینی که گفته بود ” میزان رای ملت است”، منظورش چی بود؟ اصلا منظوری داشت؟ یا کلا همینجوری.
هر کسی کار خودش، آتیش به انبار خودش
بچه که بودیم، احتمالا شما هم زمانی بچه بودید و شما هم همان بازی را میکردید که شعرش این بود که “هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش” و این بازی چنین بود که هر کس هر کاری میکرد حق داشت، و کلا بساط تقلید تعطیل بود. در واقع همه “آتش به اختیار” بودند و نه رئیس جمهوری در کار بود و نه شاه و وزیری.
دقیقا مثل همین هفته قبل که استعداد مقام معظم سروری شکوفا شد و در ملاقات با افسران جنگ نرم اظهار لحیه کرد که جایی که احساس میکنید دستگاه مرکزی اختلالی دارد و نمیتواند درست مدیریت کند، آنجا آتش به اختیارید. البته گفتن این حرف کمی زیادی بود، چون این افسران جنگ نرم که کوچکترین کارشان آتش زدن سفارتخانه و گاز زدن دیوار خانه مردم و تعطیل کنسرت موسیقی و بازجویی از زن و بچه مردم در ماشین شخصیشان است، هنوز از درخت پایین نیامدند و بطور مادرزاد آتش به اختیار هستند و البته به اجازه نیازی ندارند، ولی حالا هم که رهبری لطف فرمود میشود نور علی نور و دیگر سگ صاحبش را نخواهد شناخت.
البته آتش به اختیار بودن چیزی نیست که اختراع مملکت ما باشد، سالهاست که عزیزانی مانند استالین در گارد جوان و ارتش جوانان سرخ و هیتلر در گشتاپو و جوانان نازی و پل پوت در خمرهای سرخ و چه گوارا در دوران حکومت کوبا و فالانژهای لبنان در دهه هفتاد، همه به قول امام لاکن آتش به اختیار بودند و هر وقت دلشان میخواست دوتایی یا گاهی یکی یکی تصمیم میگرفتند که این یکی کشتنی است یا وغیره. در “نوادر راغب اصفهانی” آمده است که عدهای داشتند کسی را به قصد کشت میزدند. یکی پرسید: چه کرده که چنین میزنید و میکشید؟ یکی از آنان گفت: “نمیدانیم کیست و چه کرده، ولی میدانیم کشتنی است.”
در مملکتی که رئیس جمهورش حق اجرای قانون اساسی را ندارد و وزیر و رئیس جمهور اسبق و سابق و فعلیاش حق حرف زدن ندارد، همین که شما به هر کسی اجازه بدهید که بدون دلیل یا براساس احساس تکلیف هر کاری که دلش میخواهد بکند، خودش پیشرفت بزرگی است. همین است که یک بچه دوزاری بسیجی دانشگاه شیراز فرموده که “از این به بعد هیچ قانونی در دانشگاه شیراز اجرا نمیشود، مگر با تکلیف بنده.” بیا! راحت شدی؟ عقبیها حال میکنن؟
از زومبا تا والیبال و زنان تماشاگر
یک وقتی میگفتند زنان باید برای ورزش حجابشان را رعایت کنند، کم کم رسید به جایی که گیر دادند که اگر زنان حجابشان را رعایت کنند هم حق دیدن ورزش مردان را ندارند، چون مردها بیتربیت هستند و برای اینکه مردها بتوانند در کمال راحتی به دادن فحش خواهر و مادر ادامه دهند و در این برهه حساس زمانی و مکانی خانواده ننشسته باشد، قرار شد خواهران وارد استادیوم نشوند. خوشبختانه مسعود شجاعی کاپیتان تیم فوتبال ایران در ملاقات با آقای روحانی از او درخواست کرد که امکان حضور زنان را در استادیومهای ورزشی فراهم کند.
یک روز بهانه برای ورزش زنان این بود که ورزش زنان یک سرگرمی بچه پولدارهاست، بعد گفته شد ورزش زنان موجب وهن در نظام میشود، کم کم رسید به اینکه ورزش زنان یک اقدام استکباری است و تمدن اسلامی و آندلس بخاطر همین ورزش زنان سقوط کرد و حتی این شبهه مطرح شد که دختر یکی دو تن از یاران امام حسین در کربلا در اطراف کوفه چند بار پشتک بالشتک بازی کرده بودند و به همین دلیل هم ماجرای عاشورا پیش آمد.
حالا هم که عد، صاف و سیخ ورزش خواهران وصل شده به ۲۰۳۰ که کلا هر بیناموسی در خاورمیانه است زیر سر این ۲۰۳۰ است. آقا هم فرموده که من با محتوای ۲۰۳۰ مشکلی ندارم، ولی یونسکو حق ندارد برای ما نظام آموزشی تعیین کند. یکی هم نیست که بگوید برادر من! شما وقتی یک سال قبل این ۲۰۳۰ را امضا میکردی، چشمت ضعیف بود؟ زبانت را موش خورده بود؟ هوش از سرت پرواز کرده بود؟
امت ویزویز هم که هنوز آتش به اختیار رهبری خشک نشده و نسوخته بلافاصله همهشان جمع شدند و رفتند برای اعتراض به حضور خواهران در استادیوم به عنوان تماشاگر که ده روز قبل تعدادی را به سالن راه داده بودند. حالا میتوانیم فرض کنیم که این عزیزان برای حفظ حرمت خواهران آنها را به سالن والیبال راه نمیدهند، ولی مشکل در اینجا تمام نمیشود.
همین یکی دو هفته ورزش “زومبا” یا رقص زومبا که برای لاغری و سلامت بدن استفاده میشد، ممنوع شده. طرف معلمش زن است، خودش هم که قطعا زن است، بقیه هم در کلاس زن هستند، ولی حق ندارد در محل بسته برقصد برای اینکه لاغر بشود. استریپ تیز که نمیخواهد بکند، رقص کرشمه و باباکرم و عطر بزن و گیلاس بچین پخشش کن نیست که خواهران وسط مهمانی باسن مبارک را در جهت عقربه ساعت یا عکس آن میگردانند، طرف میخواهد برقصد که لاغر بشود، اصلا به تو چه.
داعشی داعشی است
مسابقه جمله سازی با “استکبار جهانی” و “فتنه” موقتا نیمه تعطیل شد و فعلا همه هجوم آوردند به جمله سازی با داعشی، عدهای که هر خشونتی را با داعش مقایسه میکنند و اگر پلیس توی سر اراذل و اوباش هم بزند، که کار بدی میکند، مینویسند “حمله داعشی به تعدادی از جوانان گردن کلفت”، علم الهدا هم که درآمده و گفته “اعضای سازمان مجاهدین خلق داعشیهای دهه ۶۰ هستند.” نمیفهمم این تشبیه و تمثیل و مشابه سازی چرا تمام نمیشود. یک روز طرفداران اصلاحات میشوند “منافقین مدرن” یک روز دیگر میشوند ” استکبارگرایان داخلی” یک روز دیگر میشوند “فتنهگران مدرن” روزی دیگر میشوند “یزیدیان معاصر” حالا هم که با شصت تا لوله چسب رازی وصل میکنیم مخالفمان را به داعش. عزیزان! داعشی داعشی است، داعشی کسی است که در یک سال ۸۰۰۰ نفر را سر بریده است، به کسی که کنسرت تعطیل کرده یا شلاق زده و حتی توی خیابان کتک زده که نمیشود گفت داعشی، کمی خلاقیت داشته باشید. اسم قحطی که نیست. دوگوله را به کار بیاندازید.
باندهای خطرناک اراذل و اوباش
آدم تصویر را که میبیند وحشت میکند. فلان خبرنگار را بخاطر اینکه پدرجدش در سنه خمس مائه ۲۷ دقیقه سمپات فلان جریان چریک فدایی یا مجاهد بوده و خودش روحش از این ماجراها خبر ندارد، سه سوت به زندان میاندازند و دهانش را بدون بیمه بدنه، سرویس کامل میکنند، بعد در همین شهر ۱۰۰ تا آدم با قمههایی در حد هفت سامورایی کوروساوا و کلت و رولور و مسلسل و دوشکا در حد دارودسته تاتاگلیا خیلی شیک با شلوار لی و لپ تاپ و هفتاد جور دوربین تولید کننده انواع گند و کثافت، در شهر میگردند.
اما اینها یک طرف قضیه است. در خبر آمده که ۱۴۵ نفر در چهل باند دستگیر شدند. یعنی حداکثر باندهایشان سه نفره بوده. کسی هم نیست که سئوال کند عزیز من! “باند” یعنی یک جمع مثلا چهل پنجاه نفره که با هم عمل میکنند. باند که یکی دو نفره نمیشود. شده حکایت باند خطرناک خالکوبی چهار نفره که پلیس تهران کاشف به عمل آورده بود و چنان هم گفته بود که معلوم نمیشد که حداکثر جرم این باند خالکوبی احتمالا تتوی تتلو بوده که نشسته بود بغل دست آن عزیز از دست رفته. آقا! این طوری حرف نزنید، آدم وحشت میکند.