هفت روز هفت یادداشت: باب اسفنجی، لیبرالیسم و برکتهای حسن عباسی(ابراهیم نبوی)
یکی از برکات وجودی حسن عباسی در زندگی ایرانیان تلفیق کشفیات سیاسی و خنده حضار است که با توجه به کم بودن پوشش برنامه خندوانه برای ملت ایران لازم است به آن توجه کافی مبذول گردد. در همین راستا و کمی درازای بیشتر میتوانیم دریابیم که چرا ما تا قبل از حسن عباسی اینقدر ابله بودیم که فکر میکردیم کارتون تام و جری ماجرای یک موش و یک گربه بود، در حالی که واقعا پشت تام و جری تاریخ صهیونیسم پنهان شده بود. و همینطور اظهارات برادر حسن عباسی که گفته است: « روح حاکم بر انیمیشن باب اسفنجی تربیت کودکان با تفکر لیبرالیسم است، هفت گناه کبیره مسیحیت در قالب هفت شخصیت اصلی این انیمیشن آمده است.» به گمان من با توجه به همین نگاه عمیق و دقیق و غلیظ و حیرت انگیز موارد زیر را میتوان مذکور دانست.
یک، غرض از ساختن کارتون سیندرلا نگاهی به آموزش الگوبرداری از استکبار جهانی و خواهرخواندگی دیکتاتوریهای سکولار با امپریالیسم شیطان صفت است. که درست در ساعت دوازده شب که زمان انتظار فرج است، با فریب جلوی ظهور امام زمان را میگیرند.
دو، ساخت میکی ماوس به عنوان برجستهترین عنصر سرکوبگر خلقهای تحت ستم مسلمان نمایش بازی تعقیب و گریز صهیونیسم و استعمار نو از طریق پنهان کردن پنیرهای مسموم سازمان فاسد جهانی غذا و سازمانهای دیگر جهانی است که سرکوب را در سازمان ملل نهان کرده اند.
سه، غرض از ساخت سفید برفی و هفت کوتوله نمایش تسخیر روح رهبران هفت کشور عربی مزدور نژادپرستهای عاشق سفیدپوستان آنگلوساکسون است که شیطان پرستان با روح استعماری در آن رسوخ کردهاند.
چهار، هدف از ساخت سریال پری دریایی آسیب زدن به حقایق مربوط به حضرت یونس و نوح و سست کردن بنیانهای فکری جهان اسلام از طریق رسوخ در تفکر آنان است که این مهم در سریال لاست و همچنین با شخصیت فیبی در سریال فرزندز دنبال شده است.
حسن عباسی همچنین به دسته کورها گفت: «هزینه ساخت یک فیلم بلند انیمیشن خارجی از کل هزینه یک سال بخشهای مختلف فرهنگی شامل صدا و سیما بیشتر است.» یکی از آگاهان در این مورد اعلام کرد که اصلا این طور نیست، کل درآمد پرفروش ترین انیمیشن والت دیسنی یک هشتم دزدی بابک زنجانی هم نمیشود، برو بینیم بابا!
موضوع تکراری خاتمی
یک زمانی شما به کسی که دارد حرف میزند میگویید خفه شو، البته این حرف اصلا شوخیش هم قشنگ نیست، چه برسد به جدی، و بخصوص اینکه کسی حرفی زده باشد و شما خفهاش کنید، ولی بدتر از این وقتی است که کسی حرفی نزده باشد و شما بگوئید حرف نزن، میفهمی؟ معلوم است که نمیفهمد. او اصلا حرف نمیزد که شما دستور خفقان صادر میکنید. فرض کنید یک تابلوی دخترک انگشت بر دماغ جلوی عارف آویزان کنید که سکوت را رعایت کن. این عارف که اصلا حرف نمیزند که مجبور به سکوتش میکنید. حالا حکایت خاتمی است. آدمی که نشسته یک گوشه و بدون اینکه محصور باشد، از خانه بیرون نمیرود و بدون اینکه گفته باشید ساکت، سکوت کرده است. در چنین حالتی شاعر خواهد گفت: «من که دارم میرم چرا هلم میدی؟» و همین میشود که سکوت سرشار از سروصدا میشود. در هفته گذشته که آقای خاتمی سخنرانی خاصی نکرده بود و جای خاصی نرفته بود و چیز خاصی نگفته بود، وکیلش گفت که خاتمی یک چیزی شبیه حصر است و ایشان مثل میرحسین و کروبی و رهنورد، شامل قوانین غیرقانونی است که از هر قانونی قدرتمندتر است.
این موضوع در افکار عمومی سروصدا کرد. برخی از آنها که با خاتمی مشکل جدی دارند و نمیخواهند سر به تنش باشد، گفتند که مگر خاتمی حرفی هم میزد که حالا مجبور است حرفی نزند. عدهای هم که اندک شعوری داشتند به این موضوع اعتراض کردند. خانم پروانه سلحشوری نماینده اصلاح طلب تهران که زبانش را موش نخورده و برخلاف سایر نمایندگان اصلاح طلب مجلس حرف حسابی میزند در یک نطق پیش از دستورات غیرلازم از خاتمی دفاع و به محدودیتهایی که بر او اعمال شده اعتراض کرد. علی مطهری و برخی دیگر از نمایندگان مثل پزشکیان نیز به این موضوع اعتراض کردند. پزشکیان پرسید: «این کار در عقل هم نمیگنجد.» و البته مردم حرف پزشکیان را خیلی جدی نگرفتند، چون بقیه کارهای این عزیزان هم در عقل نمیگنجید و کلا چیز تازهای نبود.
برخی شهروندان هم اعتراض رسمی نکردند ولی با خودشان فکر کردند که: «ما رو باش که فکر میکردیم حصر موسوی و کروبی قرار است برداشته شود، نگو قرار بود خاتمی هم حصر برود.» محسنی اژهای هم با گردن دلنگان و آویخته که همچون شهروندان بمبئی در هنگام سخن به این سو و آن سو حرکت میکرد زیر لب حرفهایی گفت که احتمالا معنیاش همین بود که خاتمی از قبل هم در حصر بوده و این موضوع تازگی ندارد. اما از همه اینها مهم تر وشجاعانه تر و عظیم تر و عجیب تر اظهارات حسن روحانی رئیس جمهور بود که گفت: «آیا اگر کسی تکرار کند که مردم پای صندوق بیایند باید تنبیه شود.» و عدهای از این شجاعت حسن روحانی که میخواست حرفی بزند که خدای ناکرده احتمال داشت که از راه دور از خاتمی طرفداری کند تعجب کردند.
قضات محترم هم جیک ثانیه بعد از اعتراضات انبوه نوادر روزگار به آقازاده خاتمی اقدام به صدور حکم زندان هفت نفر از رهبران حزب اصلاح طلب اتحاد ملت ایران کردند و فعلا قرار است داداش خاتمی هم یک سالی زندان برود. فعلا در مورد خاتمی خرتوخر عظماست و هنوز فتنه چکمه پوشان ادامه دارد.
کمالات رهبری و چراغ مصباح
در همین هفته گذشته برادر مصباح افلاطون تندروهای قم برای دوهزارمین بار متوالی اعلام کرد که «کسی به کمالات رهبری برای جانشینی ایشان پیدا نمیشود.» بقیه هم گفتند: « اوووووه! ما نمیدانستیم.» و ایشان با همان نگاه عمیق و عاقل اندر سفیه خیره شد به خواهر فاطمه آلیا که داشت به حرفهایش گوش میداد و سرش را تکان داد. خواهر فاطمه آلیا هم که این حرف را هر روز دوهزار بار صبح و شب میشنود چنان نشان داد که گویی نخستین بار است این سخن مسموعش افتاده. استاد مصباح ادامه داد: «الآن چه کسی را میشناسید که بتواند جانشین رهبری شود؟ البته خزانه خدا خالی نیست، اما براساس ظاهر کسی به کمالات ایشان یافت نمیشود، که اگر بینظیر نباشد، کم نظیر است.» و البته که هیچ کسی اعتراضی به این سخنان نکرد و نخواهد کرد.
پینگ پونگ مجریه قضائیه
امیدوارم که شما برخلاف بسیاری از روشنفکران مملکت که نه فیلم دیدند و نه موسیقی گوش کردند و نه کتاب خواندند، حداقل فیلم آگراندیسمان برناردو برتولوچی را دیده باشید. حداقل آدم میخواهد یک مثال بزند دهانش یخ نکند که طرف بگوید نه، ندیدم،؛ اصلا مدتی است که فیلم ندیدم. بعد که دقت میکنی میفهمی کلا نه فیلم دیده نه کتاب خوانده. در فیلم برتولوچی صحنهای است که دو نفر انگار دارند تنیس بازی میکنند و البته که تنیس بازی نمیکنند، اصلا توپی وجود ندارد، ما فقط صدای توپ را میشنویم ولی تماشاچیان با صدای توپ سرشان این طرف و آن طرف میرود و انگار که یک طرف شاراپووا ایستاده و طرف دیگر نادال یا یکی دیگر. گاهی اوقات واقعیت همین قدر جدی و عمیق است. نه توپی وجود دارد و نه مسابقهای ولی هم دو طرف جدی بازی میکنند و هم مردم بازی را نه تنها حس میکنند که میبینند.
پینگ پنگ میان سران قوه قضائیه و مجریه با جدیت در حال ادامه است. از یک طرف آقای روحانی با جدیت توپ را پرت کرد طرف قوه قضائیه و از طرف دیگر آقای لاریجانی آبشار کوبید وسط زمین قوه مجریه. این وسط دهها تن زخمی شده و خین و خین ریزی به راه افتاد. یک شیرپاک خورده ای که معلوم نیست از کجا به قوه قضائیه نفوذ کرده بود، اسناد جاسوسی خواهر زهرا لاریجانی دختر شیخ صادق لاریجانی را در وبسایت آمد نیوز منتشر کرد و خیلی شیک ادعا کردند که این دختر خانم که مثل بقیه فرزندان علما رنگش را نه آفتاب دیده و نه مهتاب فقط جاسوس سرویسهای اطلاعاتی انگلیس بوده و در مورد پدرش و طبیعتا بقیه خانواده که همان جمهوری اسلامی ایران است، اطلاعات به انگلیس داده.
فردای همان روز سخنگوی قوه قضائیه این جاسوسی را تکذیب کرد و بعد از یک ساعت و نیم تکذیب اعلام کرد که اینقدر این خبر احمقانه است که لازم نیست تکذیب شود. روز بعد معاون قوه قضائیه ضمن بیارزش خواندن این خبر گفت اصلا قابل تکذیب نیست و دوساعت تکذیبش کرد. روز بعد دوازده منبع دیگر از جمله وزارت اطلاعات این خبر را تکذیب کردند و گفتند اصلا ارزش تکذیب کردن ندارد. و بعد هم پدر عروس سررسید و گفت اصلا برای چه باید چنین خبری را تکذیب کنم و سه ساعت هم او تکذیب کرد. و در عمل در عرض یک هفته چهل و پنج بار این خبر تکذیب شد و توضیح داده شد که اصلا هیچ ارزش تکذیب نداشته است. در همین فاصله هم آمدنیوز زرپ و زرپ خبر منتشر کرد و صدای خواهر جاسوسه که از مازندران آمده بود، منتشر کرد. این توپ پر سروصدایی بود که توی زمین قوه قضائیه افتاد و البته بعید است که آن طرفیها چنین کاری کرده باشند، ولی ممکن هم هست که دست خدا این بار به جای اینکه از آستین مارادونا در آمده باشد از خشتک روح الله زم نزول اجلال کرده باشد، اصلا بعید نیست.
اما قوه قضائیه در همان حال که چندی قبل برادر روحانی را برای حق السکوت به بازداشت انداخته بود، این بار برادر جهانگیری شخص دوم قوه مجریه را بازداشت کرد. جهانگیری هم لب ورچید و تلویحا اشاره کرد که این دستگیری سیاسی است و حق السکوت است. اینها پشت صحنه جریان داشت. اما جلوی صحنه این جوری بود که برادر روحانی در اعتراض به چیزی که معلوم نیست، چیست، سرش را تکان تکان داد و گفت: «شاید بعضی دستگاهها بیکارند و باید شغلی داشته باشند و ناچارند یک عدهای را احضار کنند.» و بعد خندهای شیطانی کرد که یعنی خوب حالتو گرفتم. از آن طرف هم صادق لاریجانی با آن صورت بیبی فیس اش لب ورچید و گفت: « شما موظفید از قوه قضائیه به عنوان رکن نظام حمایت کنید، کما اینکه ما در طول سالهای گذشته از کلیت دولت به عنوان رکن نظام حمایت کردهایم.» و با دهن کجی به روحانی گفت: « اگر بیکاری وجود دارد این شما هستید که چهار سال کشور را رها کردید و دور برجام سینه زدید، گویی کشور کار و مشکل دیگری ندارد.» فعلا دعوای حسن و صادق در سطح مهدکودک گلهای شادی در جریان است، این میگوید کفشهای بابات پاره است، آن یکی جواب میدهد که یخچال خونهتون توش هیچی نیست، عوضش ما بستنی یخی داریم. خدا آخر و عاقبت این مملکت را با این همه مدیران نابالغ بخیر بگذراند. الهی آمین.
کوبیدن سپاه و جهالت دست غیب پرور
اصلا همین که وظیفه سپاه حفاظت از انقلاب است و انقلاب خودش صاحب مملکت است و کلا اگر سپاه نبود کشور هم نبود و البته به نظر میرسد که اگر سپاه باشد هم احتمالا کشور نمیتواند باشد، فعلا دعوای سپاه و بقیه مملکت و چه بسا همه دنیا بالا گرفته است. از آن طرف معلوم نیست که سپاه بخشی از حکومت است یا حکومت بخشی از سپاه و در همین راستا معلوم نیست وزارت خارجه بخشی از سپاه است، یا اینکه وزارت خارجه همان وزارت خارجه است. از آن طرف آقای ترامپ دیوانه که از همه دنیا یک دیوانه در کره شمالی پیدا کرده بود و به حکم آیه شریفه دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید از او خوشش آمده بود و دعوا را با او یکسره کرده بود، فعلا در میان کل حکومت جمهوری اسلامی دیوانه تر از سپاه نیافته و از آن خوشش آمده و گیر سه پیچ داده که سپاه باید برود به لیست گروههای تروریست. حالا این موضوع چقدر احمقانه است و چه عواقب وخیم حقوقی بین المللی دارد بماند، ولی فعلا که گفته و حالا که گفته سپاه هم گیر داده و به جای وزارت خارجه خودش صبح تا شب دهان به دهان آن دیوانه میگذارد. البته همزمان سردار غیب پرور فرمانده غیبی بسیج هم مثل همیشه نامربوط افاضه کرده که کوبیدن سپاه از روی جهالت نیست. به نظر من که ایشان حرف درستی میزند و هر جوری که حساب میکنم کوبیدن سپاه نه فقط از روی جهالت نیست، بلکه کاملا از روی عقل است، وگرنه آدم عقل نداشته باشد، برای چی باید با سپاه مخالف باشد؟ شما بگو. هان! هان؟ هان؟
نظام پارلمانی ایجاد باید گردد
یکی از معجزات جمهوری ظفرنمون اسلامی ایران این است که یک وقت اگر خدای ناکرده بخواهید از دروازه گشاد ولایت فقیه عبور کنید، با توپ و تانک و مسلسل هم این امکان بعید است و اصولا هیچ تغییری حتی با حضور شخص امام زمان و خداوند متعال نخواهد افتاد، اما یک دفعه کل مجلس تصمیم میگیرد که همین الآن رئیس جمهور از قانون اساسی حذف شود و به جایش نخست وزیر گذاشته شود، چنان با سرعت مافوق صوت از سوراخ قانون اساسی عبور میشود که باورتان نخواهد شد. همین هفته گذشته برخی نمایندگان مجلس از جمله حضرت یوسیفیان ملا رئیس کمیسیون تدوین آیین نامه داخلی مجلس گفت که «برای بازنگری در قانون اساسی نمایندگان قصد دارند نامهای را به مقام رهبری تقدیم کنند یا اینکه معظمله، دستور بازنگری قانون اساسی را به رئیسجمهوری ابلاغ کنند.» که یعنی با تغییر مکانیزم حکومت به جمهوری پارلمانی از همین شنبه آینده نخست وزیر داشته باشیم، خیلی شیک و پسندیده. ملت یادشان هست که بیست سی سال قبل که میان آقای خامنهای و میرحسین موسوی که اولی رئیس جمهور و دومی نخست وزیر بود دعوا در گرفته بود و آقای خامنهای به ضرس قاطع میخواست میرحسین برود، راهی هم نداشت. در نتیجه همسایهها یاری کردند تا علی آقا شوهرد اری کرد و کلا پست نخست وزیر از قانون اساسی حذف شد. حالا هم مثل اینکه حکومت مطمئن است حالا حالاها رای برای به دست آوردن ریاست جمهوری داده نمیشود و قرار است، تعییرات اساسی رخ بدهد. یعنی مملکته داریم ها! البته موضوع خیلی جدی است. در حدی که آقای بهروز نعمتی سخنگوی هیأت رئیسه مجلس شورای اسلامی گفته: «در این رابطه مذاکرهای با آقای لاریجانی داشتم و ایشان گفت که از طرح این موضوع بی اطلاع است و نظری در این رابطه ندارد.»
به نام شیطان و به کام سلطان
گاهی اوقات آدم دلش برای مظلومیت شیطان میسوزد. یعنی هرچه نگاه میکنی که این شیطان بدبخت واقعا در این حدی که پشت سرش حرف میزنند آیا مقصر است، به نتیجه نمیرسیم و همین میشود که آدم فکر میکند شیطان کجا به ذهنش میرسید که حتی اگر بیناموسی هم میخواهد بکند به عنوان قاری قرآن چنین کاری بکند؟ اصلا شیطان مگر اینقدر پلید میشود؟ یا اینکه مثلا فکر کنی شیطان بخواهد موسیقی اجرا کند. مثل آدم میرود روی صحنه و عدهای از شیاطین رقصنده میآیند و تعدادی هم رپ میخوانند و میزنند و میرقصند و تمام. میشود مثلا امینم. ولی اینکه همان بزن و برقص را به اسم حسین و زینب و شمر و یزید و علی اصغر و علی اکبر داشته باشد این فقط از مداح برمیآید نه از شیطان. یا همین که آدمی بخواهد جنایت بکند، یکی با اسلجه میرود و ده نفر را میکشد و آخرش هم خودش را میکشد یا تسلیم میشود یا فرار میکند. اینکه مثل هموطنان عزیز طرف سر سه نفر را ببرد، به خواهر و مادر خودش تجاوز کند، طرف را ببرد آتش بزند و با او سلفی بگیرد،؛ شیطان غلط میکند چنین جنایاتی بکند. و همین جاست که معترض کلام آقای علم الهدا باید شد که گفته: «نباید در دام شیطان افتاد زیرا این دام نجات ندارد. مشکل ما امروز در مسئله تبعیت از شیطان نسل جوان ما است.»